چرا اختلاس ؟!

از اوایل دهه 60 هیات ها و هسته های گزینش در ادارات و سازمانهای دولتی

ایران به پالایش و انتخاب کارمندان پرداختند تا مبادا افراد مسوولیت ناپذیر و 

خدانشناس ، از دولت و بیت المال حقوق بگیرند .

سوالات سخت و مصاحبه های طولانی و توجه به ظاهر اشخاص و زیر نظر

گرفتن مشخصات خانوادگی و سوابق افراد ، با دقت و سختگیریهای زیاد

انجام می گرفت تا کسانی که تعهد ندارند به استخدام وزارتخانه ها و ادارات

نائل نشوند . . . در این رهگذر بسیاری از کارمندان که سوابقی داشتند و 

مراحل گزینش آنها در خلال سالها به طول می انجامید ، معمولا در یکی از

خوانهای واپسین مردود شده و ناگزیر به مسافر کشی و کارهایی دیگر روی

می آوردند تا مسایل اقتصادی خانواده هایشان به طرزی آبرومندانه حل شود.


در میان آن همه سختگیری و مو از ماست کشیدنها افرادی پیدا شدند که با

توصیه ی این و آن و به علت برخورداری از روحیه ی پاچه خواری خود را به 

مراکز قدرت نزدیک کرده و توانستند برای خویش در اینجا و آنجا پست و مقام و

منصب فراهم آورند .    این گروه که با گذشت زمان تعدادشان بیشتر و بیشتر

می شد ، از بانک به صدا و سیما ... از دارایی به وزارت بهداشت ... از آموزش

و پرورش به صنایع و معادن و غیره نقل مکان کردند و در هر جا با ادعای فراوان

خویشتن را کارشناس و کاربلد دانستند و به زیردستان فخر فروختند و در عین

حال از حسابهای بیت المال برای خود میلیاردها برداشتند و از خدا نیز نهراسیدند.


دامنه ی این اختلاسها و سواستفاده های کلان تقریبا به همه جا رسیده و 

معمولا اعلام این خبرها دیگر برای رسانه ها نیز جذابیت ندارد .

زیرا در شرایطی که فساد مالی همه جا را در بر گرفته و موضوع دزدی و تاراج

ثروتهای مردم ، هر روز در لیست کارهای برخی آقایان قرار دارد دیگر تازگی و

متاسفانه قباحت خود را نیز از دست می دهد .... و این در حالی است که 

خبرنگاران همواره به دنبال اتفاقات تازه اند !


اینها که اختلاس می کنند ، همواره سنگ اسلام و دیانت را بر سینه می کوبند.

اما "مسلمان" نیستند ... چون مسلمان به اصل "معاد" و قبر و قیامت اعتقاد

دارد و اینان ندارند .  آنها به ماندگاری حکومت اسلامی و ثبات در کشور هم

معتقد نیستند .  زیرا معمولا پولهای دزدیده شده را در بانکهای خارجی پس انداز

کرده تا در آینده اگر برای جمهوری اسلامی اتفاقی افتاد ، به تبعیت از شاه و

درباریان به خارج از ایران رفته و در آنجا زندگی نوینی را آغاز کنند .

گو اینکه برخی از همین الان رفته اند و زودتر از همپالگیهای خویش در دیار

غریب به خانه و رفاه و عشق و حال پرداخته اند .


خواستم در این یادداشت مراتب تاسف خود را از همه ی تلاشهای دوستان در

هسته ها و هیاتهای گزینش اعلام نمایم و یادآوری کنم :سختگیری در باره ی

متقاضیانی که معمولا می بایست در مشاغل فرودست به کار گماشته می شدند

از همان ابتدا ضرورتی نداشت .

شب و کوچه

این فایل صوتی رو باید دیروز می ذاشتم ....    اما نشد !

سرعت اینترنت و کارها و سرگرمیهای دیگه اجازه ندادند.

برای شنیدن لطفا اینجا رو کلیک کنید .

عشق و تندرستی

عشق و عواطف با جسم و تن آدمی مرتبط اند .

برای شنیدن فایل صوتی اینجا را کلیک کنید .

خروس

پریروز رفتم یه خروس خریدم به قیمت سی هزار تومن !!؟ خروسی جوون

با پرهای قرمز و مشکی و تاجی سرختر از لپ دختران بد حجاب !

راستش به علت کمبود مرغ و صفهای طویل ناچار شدم . . . . دلم لک

زده بود برای سینه و ران . . . دلم لک زده بود واسه گوشت سفید مرغ!


پاهای خروس بسته بود و موقعی که فروشنده داشت اونو از بقیه ی

مرغ و خروسها جدا می کرد ، جیغهای جگرخراشی از حلقومش بیرون

می زد .  یه لحظه دلم سوخت .... ولی اشتها و خودخواهی و شکم پرستی

بنده باعث شد تا اون جوون ناآرام رو بذارم توی ماشین و گازشو بگیرم و

برم .      دل تو دلم نبود که هر چه زودتر برسم خونه و چاقو رو بذارم روی

گردنش .... علی الخصوص که خوردن خروس جوون برای آقایون مفیده و

واسه خاطر وجود تستوسترون در گوشت این پرنده ها خاصیت داره!


وقتی رسیدم خونه به زور چند قطره آب چکوندم توی گلوش تا تشنه از 

دنیا نره و توی روز قیامت بهم بد و بیراه نگه و منو با شمر و خولی و یزید

مقایسه نکنه !

خوابوندمش رو به قبله و چاقو رو گذاشتم روی گردنش و یهو نگاهش

قلبم رو لرزوند .   قدری سست شدم و تعلل کردم و باز مصمم شدم و

این بار مثل دفعه ی پیش دوباره دلم لرزید .

در حالی که پاهاش بسته بود ، ولش کردم روی زمین و خودم در کنارش 

نشستم و به فکر فرو رفتم .   در شرایطی که کلافه بودم بهش بد و بیراه

گفتم و به اون نگاهش لعنت فرستادم ...... یه مرتبه خروس دهن باز کرد

و گفت : گیرم منو خوردی و دو روز هم گذشت . بگو ببینم بعدا چیکار

می کنی؟ با این کمبود مرغ ، دوباره می خوای سی هزار تومن بدی و 

یکی دیگه مثل منو بزنی زمین؟؟


گفتم : خب گوشت تو حلاله و منم از نظر شرعی اجازه دارم که بخورمت!

گفت : بله   اما من هنوز یه بار هم فرصت نکردم تا خارج از اون لونه ای

که توش به دنیا اومدم هوایی بخورم و سر به سر مرغهای جوون بذارم.

گفتم : مزخرف نگو ... چی میخوای بگی؟

خروس که حیوون دهن چاکی بود و بعد فهمیدم که باباش هم خیلی 

لات و الدنگ بوده جواب داد : منو ببر توی یه روستا تا مدتی زندگی

کنم ... قول میدم ظرف یه سال صد تا مرغ رو حامله کنم .

گفتم : که چی بشه ؟  لاشی بازی در بیاری و صحنه های مستهجن

درست کنی؟

گفت : نه خنگول خان     می خوام نسل مون زیاد بشه تا امثال شما

همیشه به گوشت سفید دسترسی داشته باشید . اینطور که داره

کارها پیش میره ، شرط می بندم خوردن مرغ پرورشی که با آمپول و

هورمون بزرگ میشن ، برای شما فقط در حد یه رویا باقی می مونه!

اونها نه پدر دارند و نه مادر ... از نظر من اونها زنازاده و حرومزاده اند !

دو زار هم انرژی و خاصیت غذایی ندارند .


نشستم و دو ساعت فکر کردم و آخرش تصمیم گرفتم تا ببرمش روستا

پیش یکی از آشناها که جوجه های خوشگل وزبر و زرنگ پس بندازه!

همین امروز اون آشنا از روستا زنگ زد که این خروس داره بیداد می کنه

و اصلا حالیش نیست که توی حیاط ما خونواده رفت وآمد دارند... میگفت:

دیگه نزدیکه اردکها و بقیه ی خروسها رو هم حامله کنه !!


آشنای ما نمی دونه که حس وظیفه شناسی و آینده نگری خروس

باعث شده تا این همه از جوونی و هورمونهاش مایه بذاره .