عبور از یک مرز؟!؟

دخترکان زیادی را دیده ایم که حتی در سنین طفولیت و پیش از آن که به دبستان بروند ، از لوازم آرایشی مادران خویش استفاده کرده و به طور پیدا یا پنهان در برابر آینه ، خود را بزک می کنند و گاه چهره ی خود را چنان می آرایند که سبب خنده ی دیگران می شوند .     برخی از این موجودات دوست داشتنی ممکن است توسط والدین ، تنبیه شوند و مورد مواخذه قرار بگیرند . . . ولی باز هم در فرصتی مناسب به سراغ رُژ لب و لوازمی از این قبیل رفته و با همه ی ناشیگری و شتابزدگی خویش ، آرایش می کنند و احتمالا از تنبیه و مواخذه و ملامت ، ابایی ندارند .     شاید در وجود این کودکان ، حس قوی تری برای "زن" شدن پدیدار باشد . ...   حسِ مادر شدن ، تمایل به ازدواج و حتی عشق ورزیدن به جنس مخالف و به دنیا آوردن نوزاد و وارد شدن به میدانهای جدی و پرمسوولیت زندگی !؟؟        این کودکان باید بیشتر مورد مراقبت قرار بگیرند و در سالهای طفولیت و دوران دبستان ، با راهنمایی و مشاوره و شیوه های دیگر ، چنان تربیت شوند که عطش و شتاب زیادشان برای ورود به دنیای زنان ، کنترل شده تا سرنوشت و آینده ی آنها به یک ازدواج زودرس و ناخواسته پیوند نخورد و مجبور نشوند در سنین پایین تر از بیست سالگی ، به حاملگی و بارداری تن در دهند . 

با این همه ، اشتیاق به ازدواج و زن یا مادر شدن ، یک احساس طبیعی و غریزی است که در نهادِ تمامی دختران سالم وجود دارد .    آنان وقتی به زفاف می روند و در عرض چند دقیقه به مقام زنانگی ارتقا پیدا می کنند ، دیگر آن موجودی که قبلا بودند ، نیستند .           خواسته ها و احساسات و حال و هوای دخترانه در روح شان ، تغییر خواهد یافت و پدرها و مادرهای آنها که عُمری با عزیزان خود زیسته اند در فردای شب زفاف به محض دیدنِ دلبند خویش و نگریستن به چهره و چشمهایشان خیلی خوب می فهمند که از این پس فرزندی دارند که یک "دختر" نیست ... او دیگر یک "زن" است . 

اکنون او از دنیای عروسک ها و بازیگوشی های خود بیرون آمده و جهان بینی متفاوتی دارد .        می تواند در باره ی مرد مورد علاقه ی خود به شدت حساس و حسود باشد و بر وی سخت بگیرد .        حال ازچهاردیواری اتاق خودبیرون آمده و می خواهد یک خانه را اداره کند . . . نگاهش به چیدمان وسایل منزل و حتی لباسهایی که در کُمد می گذارد ، تغییر کرده و با روزهای دختری به سرعت فاصله می گیرد .     ممکن است حتی برخی از دلبستگی ها و یا دوستان خود را کنار بگذارد ؟؟!    کوشش های او برای این که بتواند مردِ محبوبش را فتح کند بسیار جدی و قاطعانه است . . . و اینها یک زن جوان را با یک مرد جوان ، متمایز می کند .       چرا که پسرها معمولا پس از آن که به یک مرد تبدیل می شوند از دوستان و کارها و دلبستگی های قبلی خود دست بر نمی دارند و منتظرند تا همسرشان ، خود را با زندگی آنان تطبیق دهد .


چندی پیش از طریق فضای مجازی با دختری آشنا شدم که حسِ زنانه ی نیرومندی در نهادش بود .     در آن دوره  او سی سالگی خود را طی کرده و نمی توانست با کسانی که خواستگارِ وی بودند ازدواج کند .    در واقع آنها ویژگی هایی را که این دختر می خواست در اختیار نداشتند و همین ، کار را دشوار می کرد .    ظاهرا در یکی از روزهای جوانی به مردی دل بست و شیفته شد و او را عزیز دل نامید و ناگهان ، مرد جوان از دخترِ عاشق کناره گرفت و به تماسهای او پاسخ نگفت .       با اصرار از وی خواستم که به محل کار او برود و عزیز دلش را ببیند و آخرین حرفهایش را با او بزند.      دختر جوان تردید داشت ... شاید می هراسید از این که برود و بفهمد که عزیزش با کسی ازدواج کرده و برای همین ، خود را پنهان می دارد .     من به تشویق وی پرداختم و مُصِرانه از دختر خواستم که برود و او را ببیند . . . و سرانجام در یکی از روزهای اواسط پاییز ، رفت .        به گمانم بهترین لباس خویش را برتن کرده بود و عطری را زد که عزیز دلش دوست داشت  .     من بی صبرانه منتظر بودم که از ملاقاتش بازگردد تا ببینم چه کرده است ؟      فکر می کنم در تاریکی ابتدایی غروب ، پیامکی فرستاد که عزیزش ، ازدواج کرده و بابت همه ی گذشته ها از دختر جوان ، عُذر خواسته است ... آن مردِ جوان چیزی نداشت که بگوید و تنها ، شرمساری اش را در برابر دیدگان دختر عاشق ، نمایان کرد و سپس منتظر شد که او برای همیشه خداحافظی کند و برود . 

چیزی نگذشت که باز هم به مرد دیگری دل بست ... اما پس از مدتی ، همان مردرا که مشکلات فراوانی داشت رها کرد .    کم کم از وی خبری نشد و دیگر برای من چیزی نمی نوشت و درددلهایش با من به پایان رسید .       او دختر خوبی بود ... احساسات لطیف و پاکی داشت .... اما اکنون که به سرگذشت و ماجراهای او فکر می کنم ، می بینم که انسانی عجیب بود .     در طبقه ی همکف منزل پدری اش ، یک اتاق داشت که دخمه ی تنهایی و راحتی اش بود و جُز در مواقعِ صرف غذا با افراد خانواده ، تماس چندانی با والدین و خواهرانش نداشت .     عاشق غار تنهایی خود بود ... در همان اتاق ... با تعدادی کتاب و کامپیوتر و تلفن همراه... و تختخواب بیچاره ای که ناگزیر بود در اکثر اوقات شبانه روز ، وزنِ دختر را بر روی خود تحمل کند.       او وقتی فهمید که عزیزدلش ازدواج کرده و رفته است تا زندگی تازه اش را بسازد ، چندان ناراحت و غمگین نشد .     او دختری بود که علیرغم برخورداری از یک حس زنانه ی قدرتمند ، قادر نبود برای بیرون آمدن از دوران دختری خود تصمیم بگیرد و از جمله خانمهایی بود که می خواست تا حد ممکن در مرحله ی دخترانه ی زندگی خود باقی بماند و احتمالا برای همین از ازدواج مردِ محبوب خود ، سراسیمه نشد و به افسردگی و اندوه سنگین جدایی ، پناه نبُرد. 



در این یادداشت فقط خواستم بگویم که شوق فراوان برای رهایی از دوران دختری و "زن" شدن . . . و یا چسبیدن به دوران دختری و مقاومت در برابر "زن" شدن ، غیر عادی و اغلب زیانبار است .       مراقبت از دختربچه ها و پرورشِ درستِ این موجودات معصوم تا سنین نوجوانی ، بسیار اهمیت دارد و نباید از یاد بُرد که نادیده گرفتنِ احساسات و تمایلات دختربچه ها ، همواره می تواند در سنین نوجوانی و جوانی .... و یا تا سالهای میانسالی و پیری ، برای آنان مشکلات متعددی را رقم بزند.

می دانم که من فقط تجاربی از زندگی اندوخته ام و هیچ وقت برای آموختنِ علومی مانند روان شناسی به دانشگاه نرفته و ادعایی نیز ندارم ... اما تجاربی که زندگی به من اعطا کرد ، سبب شد تا چنین یادداشتی را بنویسم و امیدوار باشم که برای تعدادی از خوانندگانم مفید باشدو به کارشان آید .             چنین باد