آرزوها

وقتی یک گزارشگر رادیویی و یا تلویزیونی ، میکروفون رادر برابر صورتِ آدمها می گیرد و از آنان می پرسد که : چه آرزویی دارید؟ حالم بد می شود .    آخر کسی چه می داند که من و تو چه آرزوهایی داریم؟ آیا می شود همه ی آرزوهای خود را بر زبان بیاوریم؟  متاسفانه بسیاری از آرزوهای ما مانند رازهایی هستند که باید آنها را تا ابد با کسی نگفت و به گور بٌرد .    انسان ، موجودی شگفت انگیز و قدرتمند است . . . و یکی از دلایل آن نیز همین است که می تواند آرزو کند .   هر قدر قوه ی تخیل آدمی قوی تر و مرتبه ی شخصیتی او بالاتر باشد ، آرزوهایش نیز بیش از هر زمان دیگر ، محال و غیرممکن خواهد بود.   زیباترین و بهترین آرزوهای بشری را شاعران و نویسندگان و هنرمندان بزرگ از خود بر جای نهاده اند و دریغ و درد که تمامی آن آرزوها دارند در لابلای کتابها و موزه ها و گالری ها و گنجینه ها ، خاک می خورند و می پوسند. 

           آرزوی من دراین حال ، آن است که نفتکش سانچی ، به سلامت بازگردد و در کنار اسکله ، پهلو بگیرد .  .  . هواپیماهایی که قبلا سقوط کرده اند با مسافرانی شاد که پروازی خوب را پشت سر گذاشته اند در فرودگاهِ مقصد بر زمین بنشینند . . . آرزوی من این است که مترسک ها را از مزارع و کشتزارها بردارند و این همه در زیر باران و آفتاب و سرما بر پاهای ناتوان و سست خودنایستند . زیرا سالهاست که هیچ پرنده ای از آنها نمی هراسد و فقط دارند تحقیر می شوند . . . آرزوی من این است که رفقای دوران جنگ را ببینم . همان کسانی را که بی خداحافظی رفتند و هرگز نیامدند تا با هم آخرین حرفها را بزنیم . . . آرزوی من این است که دروغهایم را از همه ی کسانی که به آنان گفتم ، پس بگیرم و عذر بخواهم . . . آرزوی من این است که به سال های نوجوانی برگردم و هیچ شعر و ترانه ی عاشقانه ای را نه بخوانم و نه بشنوم . . . آن وقت تصوری گٌنگ پیدا خواهم کرد از عشق که در دنیا ملال می آورد و دردی است بی درمان . . . و مانند دارویی است که برای مدتی کوتاه ، حالت را بهتر می کند و سپس تو را از شدت درد بر زمین می کوبد و گاه به کٌما می برد .                 آرزوی من این است که انسانهای رنج دیده بتوانند برای آنان که دردی را حس نکرده اند ، رنج و زخم را ترجمه کنند و مرهمی بسازند برای بشریت تا زخمهایشان ، التیام یابد .    آرزوی من این است که عده ای در جهان با کلماتی نظیر : آزادی و عدالت و برابری ، بازی نکنند و زیستن در شادی و رضایت ، برای انسانها در اندازه های یک آرمان دست نیافتنی باقی نماند .   آرزوی من این است که درختان همواره بر پا بایستند و از طمعِ تبرها و اره ها مصون بمانند .   آرزوی من این است که به کودکی های خود بازگردم و قد نکشم .  کودک بمانم تا همیشه و بیشتر از آنچه کودکان می دانند ، چیزی ندانم .   



آری ، آرزوهای من بسیار است و نمی توانم همه را دراین صفحه نوشت .   فایده ای هم ندارد .  این آرزوها مثل خوابهایی است که تعبیر نخواهد شد ... و چقدر اندوهبار است که اقرار کنم : بسیاری ازآرزوهای ما در صورتی ممکن می شود که زمان به عقب بازگردد . . . و این خود محال ترین چیزی است که حتی در تصور من و ما نمی گنجد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد