منم نامزد شدم

با سر و وضعی مرتب و آراسته و قلبی سرشار از امیدهای روشن و آرمانهای بزرگ ، در حالی که مدارک مورد نیاز را همراه برده بودم ، وارد ستاد انتخابات شده و به عنوان یکی از نامزدهای ریاست جمهوری ثبت نام کردم .

از چند روز قبل چند بیت شعر و مقداری یادداشت ، فراهم آوردم تا در جیب باشد برای وقتی که خبرنگاران به سراغم آمدند و از سیاست خارجه و اقتصاد و برنامه هایم برای آینده پرسیدند ، حرفهایم را بگویم تا بدانند که بیهوده به این میدان پای ننهاده ام .

از شما چه پنهان حتی برای اینکه تا حدی در امور جلب توجه خبرنگاران و ژورنالیستها موفق باشم ، عطر و ادوکلن هم بر خود افشاندم ... بلکه به مدد بوی خوش ، آنها را به خود مشغول گردانم .

اما باور بفرمایید که همه ی محاسباتم به هم ریخت و حتی یکی از آنان به سراغم نیامد و بدین ترتیب ناکامم گذاردند .... البته شاید چهره های سرشناس ، جایی برای توجه به بنده نگذاشتند !؟

       ولی حضور برخی از نامزدهای گمنام که به لحاظ ظاهر و لباس و یا هر چیز دیگر ، توجهات را به خود جلب می کردند ، حرص مرا در آورد و بارها به اقبال شوم خویش لعن و نفرین فرستادم .

       آخر من نیز گمنام و ناشناس بودم و اتفاقا سر و وضع ام از همه ی آنان ، بیشتر جلب توجه می کرد .... اما نمی دانم چه حکمتی است که قامت ما را ناساز می دیدند و کسی برایم تره هم خورد نمی کرد.

به هر تقدیر با حالی خراب ، راه خروج از ساختمان را در پیش گرفتم و آرام و مغموم در حال رفتن بودم که ناگهان دو نفر به سویم دویدند و خواستند که با من مصاحبه ای انجام دهند .

یکی جوان بود و دوربینی در دست داشت و آن دیگری پیرمردی که شاید به هفتاد سالگی رسیده بود و به عنوان عکاس و خبرنگار در یکی از نشریات "زرد" کار می کردند .

لحظه ای در دلم به خود گفتم : چه رویاهایی واسه خودت پرداختی ؟ فکر کردی همین امشب صدا و تصویرت رو از شبکه های پربیننده ی دنیا پخش می کنند و حالا فقط یه نشریه ی زرد پا داده ... پس بچسب به همین که اون بیرون و توی خیابون دیگه از این خبرها نیست .

پیرمرد خبرنگار بسیار مودب و موقر بود و با احترام فراوان در مقابلم ایستاد و خواهش کرد تا اندکی از وقت خود را برای مصاحبه در اختیارش بگذارم .    الحق که برای چند لحظه فکر کردم واقعا رییس جمهور شده ام و دارم با یکی از رسانه ها مصاحبه می کنم .

         پس بی آنکه دست و پایم را گم کرده و هول شوم ، گوشی موبایل را از جیب درآوردم و به این بهانه که می خواهم خاموشش کنم تا صدای زنگهای گاه و بیگاهش به مصاحبه صدمه ای نرساند ، آن را روی ضبط گذاشتم تا صدای این گفتگو از کفم نرود .

باز راستش را بخواهید در طول هر شبانه روز حتی یک زنگ خور هم نداریم ... تا چه رسد به زنگهای گاه و بیگاه !؟؟    اکنون در ذیل ، همان مصاحبه را با سوالات و پاسخهایش خواهید خواند و لابد مرا در دل تحسین خواهید کرد و به این همه قابلیت و توانایی که در من می جوشد ، هزاران احسنت و آفرین خواهید گفت ....



خبرنگار : انگیزه ی شما برای نامزد شدن در انتخابات چیه؟

من : خدمت ... خدمت و باز هم خدمت .

خبرنگار (با لبخند) : شیفته ی خدمت هستید؟

من : هم شیفته و هم تشنه ی خدمت . بالاخره می خوام لاقل برای چهار سال ، مفید واقع بشم.

خبرنگار : می بخشید ... یعنی الان برای جامعه مفید نیستید ؟

من : هستم ... اما وقتی برای یه ملت مفید باشید ، خیلی فرق می کنه .

خبرنگار : در باره ی رابطه با امریکا چه برنامه ای دارید ؟

من : خب اونها چند بار پیشنهاد دادند تا با ایران مذاکره کنند .  منم بلافاصله و از اولین روزی که پشت میز ریاست جمهوری نشستم ، باهاشون توی یکی از این کشورهای همسایه قرار میذارم و حرف می زنم .  من حاضرم توی اون ملاقات بگن که مثلا سالانه به چند هزار بشکه نفت نیاز دارند تا براشون مجانی و بدون دریافت پول بفرستیم .  فقط آدرس بدن و دیگه کاری به کار خاورمیانه و ایران نداشته باشند و زحمتو کم کنند .  

خبرنگار (متعجب) : یعنی شما می خوای به کشوری که اون همه دشمنی و بدی در حق ما کرده ، نفت مجانی بدین؟

من : بله     کارشناسان و اقتصاددانان می تونند بشینند و محاسبه کنند که امریکاییها بابت این همه لشکرکشی و دخالت در امور کشورهای منطقه ، هر سال چند میلیون دلار به محیط زیست و تاسیسات و جان و مال ملتهای خاورمیانه ضرر و زیان وارد می کنند ؟ مطمئن باشید که اگه بهشون نفت مجانی بدیم و اونها هم دیگه این اطراف پیداشون نشه ، استفاده کردیم .

خبرنگار : بعد این نفت مجانی رو فقط ما باید بدیم ؟

من : نه خیر     باید با همه ی کشورهای تولیدکننده ی نفت در خاورمیانه هماهنگی کنیم .

خبرنگار : خب اگه اونها زیر بار نرفتند چی ؟

من ( با غرور و اطمینان ) : امریکا رو متقاعد کنیم ، دیگه راضی کردن اونها با من ... 

خبرنگار : جالبه     جالبه      حالا بفرمایید که با این گرونی و تورم چه می خواید بکنید؟

من : برای اقتصاد هم برنامه ی جالبی دارم ... اول از همه باید یارانه ها رو قطع کرد .  یعنی چاره ای غیر از این نداریم .   در شرایط فعلی بهتره که این کار انجام بشه !

دولت باید قیمت کالاها و خدماتی رو که عرضه می کنه پایین بیاره ... مثلا شما خواهی دید که قیمت بنزین و هزینه های خدمات بیمه و تامین اجتماعی و مالیات و عوارض شهرداریها و غیره داره هر روز پایین و پایین تر می آد .   اون وقت ببنید از نظر روانی چه تاثیری بر روی جامعه خواهد گذاشت ؟   ببینید مردم در ازای قیمتهای گران ، چه واکنشی نشون میدن ؟  ملت می شینند توی تاکسی و راننده ازشون کرایه رو دو برابر می گیره و تا می آن اعتراض می کنند ، طرف میگه بنزین گرون شده و منم باید کرایه رو دو برابر بگیرم .   حالا اگه هر چیزی که در اختیار دولته ، ارزون بشه آیا آدمها می تونند باز بهونه بتراشند ؟  من معتقدم که باید مبارزه با گرانی و تورم رو خود دولت شروع کنه و راه هم همینه که گفتم .... والا پول توی جیب مردم گذاشتن و بالا بردن قیمتها و مالیاتها ، کار رو بدتر می کنه .

خبرنگار : اون وقت در باره ی انرژی هسته ای و مشکلاتی که داریم چه باید کرد؟

من : این موضوع با چهل پنجاه تا موشک حل میشه .  روی هر کدومشون یه کلاهک می بندیم و میگیم که اینها کلاهکهای هسته ایه و ما از قبل ساختیم و بهتون نگفتیم .   بعد این موشکها رو دور تا دور مرزهای کشور به حال آماده باش و روی سکوها قرار میدیم و ادعا می کنیم که هر کی بخواد شاخ و شونه بکشه ، موشکها رو شلیک می کنیم .  دیدید که وقتی کره شمالی هارت و پورت کرد ، همه و مخصوصا امریکا و غرب چطور ترسیدند و همش از راه حلهای دیپلماتیک حرف می زدند؟

خبرنگار ( با چشمانی پر از شگفتی) : مگه ما سلاح اتمی داریم؟؟!!

من (راضی و خوشحال) : نه نداریم ... اما بلوف می زنیم و اونها هم می ترسند . شما مطمئن باش که ثروتمندان و قدرتمندان ، به همون اندازه که ادعا دارند ، از حرفها و تهدیدات توخالی وحشت دارند .   در این صورت ناچارند با ما کنار بیان و حق ما برای دستیابی به انرژی اتمی رو به رسمیت بشناسند و تحریمها رو بردارند .



         خبرنگار که سال دیده و مجرب به نظر می رسید ، به من خیره مانده بود و شاید داشت در دلش به خود می گفت که : این یارو عجب دیوونه ایه ؟؟!

با این حال از من چند عکس گرفتند و سپس دستم را به نشانه ی دوستی و احترام فشرد و بارها از من برای این مصاحبه تشکر کرد .

در آن دقایقی که ما مشغول مصاحبه بودیم ، چند نفر نیز در اطراف ما جمع شدند و به حرفهایم گوش می کردند .... پس از پایان گفتگو یکی از آنها که بعد فهمیدم خود را برای انتخابات ، نامزد کرده است ، با لحنی توهین آمیز بر سرم فریاد زد : خواب دیدی خیر باشه ... مگه مردم دیوونه اند که بیان به تو رای بدن ؟  

گفتم : به تو چه ؟  مگه شما مردمی؟

گفت : من خودمو کاندید کردم ... من که باشم ، کسی به تو رای نمیده ....

گفتم : کاندید ، نه و کاندیدا 

گفت : حالا چه فرقی می کنه بچه قرطی ؟؟

به گمانم برای آن لباس شیک و کفشهای براقی که پوشیده بودم مرا بچه قرطی نامید ....

گفتم : بیسواد    کاندید در زبان فرانسه یعنی الاغ ... اما کاندیدا یعنی نامزد ... آهان     پس شما کاندید هستی ؟

همه ی آنهایی که اطراف ما بودند زدند زیر خنده و یارو هم سیلی جانانه ای بر رخسارم نشاند .

آن وقت بنده بدون رعایت نزاکت و ادب و در حالی که فحش می دادم و به او بد و بیراه می گفتم ، با چند مشت و لگد از آن (کاندید) بی ادب پذیرایی نمودم .

درگیری و هیاهوی ما سبب شد تا چند مامور بیایند و دخالت کنند و ابتدا آن (کاندید) را از ساختمان خارج نمایند و بعد هم مرا به بیرون از ساختمان هدایت کنند .

وقتی به در خروجی رسیدم ، متوجه شدم که دو تا از دکمه های پیراهن و یکی از دکمه های کت بنده در حال نزاع افتاده  و آستین کت نیز "جر" خورده و کفشهای براقم نیز حسابی لگدمال شده است .   کمی به خود پرداختم و ناگاه پیرمرد خبرنگار را دیدم ... کنار در خروجی ایستاده بود و انگار داشت با دستمال ، اشکهای خود را پاک می کرد .

کنجکاوانه از او پرسیدم : چی شده ؟  شما داری گریه می کنی؟

خبرنگار با تاسف و دریغ گفت : حدود پنجاه ساله که خبرنگارم ... توی این همه سال ، بارها شاهد رقابت نامزدها در دهها انتخابات بودم .   متاسفانه در اغلب اوقات ، نامزدهایی رو دیدم که برای پیروزی و موفقیت ، از حربه ی توهین و تهمت و ناسزاگویی استفاده می کردند تا خودشون رو بالا بکشند .  پس کی می خوایم از این کارها و تخریب همدیگه دست برداریم؟  یعنی عمر من قد میده تا روزی رو ببینم که نامزدها در هر انتخاباتی ، با احترام و ادب در باره ی همدیگه حرف بزنند؟   

خبرنگار سرش را در این لحظه پایین انداخت و با خود گفت : نه    من عمرم قد نمی ده ... نه

        سپس تمام وسایلی را که در دستهایش بود ، به سطل زباله ریخت و به همکار عکاس خود گفت : من دیگه بر نمی گردم ... بهشون بگو دیگه سر این کار بر نمی گردم .

پیرمرد دیگر حرفی بر زبان نیاورد و از ساختمان خارج شد و من و جوان عکاس را با دنیایی از بهت و شگفتی بر جای نهاد .    

دقایقی ایستادم و با خود فکر کردم ... آن گاه خواستم بار دیگر به سوی میز ثبت نام بازگردم که یکی از ماموران ، مانع ام شد و گفت : آقا خواهش می کنم از ساختمون خارج بشید . ممکنه دوباره درگیری و .....

حرفش را قطع کردم و گفتم : نه خیر        می خوام برم ، انصراف بدم .

مامور متعجب شد و دیگر چیزی نگفت و من آرام و بی صدا برگشتم تا از مقامی که احتمالا شایستگی اش را داشتم ، انصراف دهم .


نظرات 10 + ارسال نظر
هدی سه‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 20:40 http://aftabgardantarin.blogfa.com

من بهتون رای میدم ... من بهتون رای مییییییییییییییدممممممم
سلام
راستی شما چقدر کلکین هاااااااا قضیه خاموش کردن ساختگی گوشی موبایل فکر شیک و باحالی بووووود

کاش انصراف نمیدادین خب! ما هم به امید شما امسالو میومدیم پای صندوقای رای ... اما حالا که انصراف دادین من از همین تریبون انتخابات امسال رو تحریم می کنممممممم

ممنون .... چقدر داره خوش به حالم میشه
هنوز رییس جمهور نشده طرفداری خوب و عزیز و صمیمی مثل هدی دوست داشتنی پیدا کردم ... باید اعتراف کنم که از انصرافم ، پشیمونم
تحریم نکن دوست عزیز .... از این کلمه کلی خاطره ی بد داریم . یادت رفته این تحریمهای چند ماه اخیر رو ؟؟ اصلا من به این کلمه آلرژی دارم .

مونالیزا سه‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 21:27

اگه من اونجا بودم نمیذاشتم انصراف بدی
حیف شد . حیف شد . حیف شد .

من حوالی ظهر رفتم برای ثبت نام ... مگه شما می تونستی مرخصی بگیری و همراه من بیای؟؟

داش اکل چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 00:42

مثل همیشه حال کردیم داداش لوطی صفای قدم تمام لوطی های عالم الخصوص داش صادق خودم

به به ... سلام و ارادت
چشم ما روشن داشی
صفای قدم و گامهای پرصلابت شما

پرنیان چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:50

سلام
یه عالمه خندیدم!

اما اگه در مورد آزادی مطبوعات و انتشارات و تاتر و سینما و مجله و ... و آزادی حجاب هم نظری می دادید من بدون شک به شما رای می دادم !

در مورد موبایل بهتر بود ساعت گوشی رو تنظیم می کردین که هر سه دقیقه یک آلارم بزنه و با غرور رجکت می کردین !

سلام ... خوشحالم از اینکه خندیدید
وقتی یه خبرنگار باتجربه و مسن توی یه مجله ی زرد کار می کرد
من دیگه چه باید می گفتم ؟؟
به هر حال همون چیزها رو پرسید و منم همون جوابها رو دادم ... بذارید اول موضوع تحریمها و انرژی هسته ای و اقتصاد رو حل کنیم ... بعد سر فرصت به مطبوعات و سینما و غیره خواهیم پرداخت .
در مورد موبایل هم نمی خواستم زنگ بزنه ... چون باید می رفتم روی رکورد
اگه ضبط نمی کردم که نمیتونستم مصاحبه ی تاریخی خودم رو بذارم بخونید .
در واقع یکی از اسناد مهم در انتخابات امسال از بین می رفت .

ممنونم پرنیان عزیز

november چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 15:23 http://november.persianblog.ir

سلامِ بلندبالا بر شما.
متأسفم که همچین اوضاعی داریم و هرکس هرطور بخواد میتونه رفتار کنه اونم هرجایی...

یِ حرفایی روی دلم هست ولی بهتره از سیاست دوری کنم.

من از دعوا خیلی می ترسم...


سلامی به قامت آفتاب بر دوست خوبم
من هم سیاسی نیستم . سیاست رو باید همیشه به اهلش واگذاشت .
اگه آخر دعوا به کلانتری و دادگاه و بگیر و ببند ختم نشه ، باید اقرار کنم که دعوا اونقدرهام بد نیست .

خلیل پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 21:18 http://tarikhroz3.blogsky.com

سلام،

پس حالا ما به کی رای بدیم؟!

سلام ... ممنون از شما
حالا ببینیم چه کسانی تایید صلاحیت خواهند شد ؟
آن وقت مشورت خواهیم کرد و به اجماع می رسیم .

حماد جمعه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 02:07



سلام استاد باز هم رای سفید بدیم ؟
چرا انصراف ؟:-(
اون خبر نگار که هیچ نوه های ما هم اون روز رو نمیبینن
هنوز خیلی ها تایید صلاحیت نشدن شاخ و شونه کشیدن :|
:-$:-$:-$0همش واسه اینه

سلام .... من اهل رقابت سالم هستم
واسه همین انصراف دادم ....
ولی واقعا خیلی لطف داری حماد عزیز
حالا وقت که داریم ... بعدها هم میشه رییس جمهور شد .
بله حماد جان همش واسه همونیه که فرمودی ...
ارادت

november جمعه 3 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:06 http://november.persianblog.ir

سلام...
فقط اومدم برای عرض تبریک ... در نوشته هاتان نگاه مردانه ی زیبایی دارید که خیلی ها را به فکر کردن وادار میکند
خوشحالم که مرد با احساسی چون شمارو میشناسم.
جناب فرخ روزتون ،عیدتون مبارک.

سلام
سپاس سپاس سپاس
خیلی لطف کردی دوست عزیزم
ممنون

هدی جمعه 3 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 20:48 http://aftabgardantarin.blogfa.com

سلام دوست بزرگوار
خوبین؟
پست جدید نمیذارین؟
امیدوارم در هر حال که هستین روزگار خوبی داشته باشین و روزهای بهتر از این نیز ........

سلام
پست جدید گذاشتم ... همین الان
قربانت

شکیبا جمعه 3 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 21:04 http://shakiba1.blogsky.com

سلام

روزتون مبارک باشه

این انگیزه ی نامزدهای انتخاب منو کشته والا!!
البته خوب شاید منظورشون خدمت به شخص شخیص خودشون می باشد!!

سلام شکیبای نازنینم
خیلی ممنون که به یادم بودی
سپاس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد