امتحان

     در بیشتر زمینه ها از امتحان دادن و امتحان کردن دیگران ، دلگیر می شوم .  از اینکه زنی با کمک دوست خویش ، شوهرش را توسط تماسهای تلفنی امتحان کند و بعد پای شوهر بیچاره بلغزد و گند کار در بیاید و زندگی مشترکشان برای همیشه در هاله ای از تردید قرار بگیرد و یا کارشان به جدایی و طلاق بکشد ، متنفرم .

از اینکه هزاران نفر را ببرند روی صندلیهایی بنشانند که مستعمل و چوبی است و کمر درد بگیرند که مثلا کنکور بدهند ، بیزارم و  تنفرم از آن سوالات گمراه کننده و مسخره ، بیشتر است .

ما با دغدغه ها و گرفتاریها و تمایلات خویش اغلب در این امتحانات مردود می شویم و این را ممتحنین هم می دانند ... اما نمی دانم چه لذتی می برند که باز دیگران را امتحان کرده تا رنجها و اشکها و ندامتهایشان را ببینند .

این روزها در فضاهای مجازی هم دارند عده ای ، عده ای دیگر را امتحان می کنند تا بفهمند این زن مجرد است یا متاهل ؟ آن مرد واقعا متاهل است یا پولدار ؟؟ بعد می روند و قرار می گذارند تا به طور حضوری هم امتحان کنند و معمولا در بن بستهایی گرفتار می شوند .  شاید تنها کسانی که حق دارند دیگران را امتحان کنند ، ماموران راهنمایی و رانندگی باشند ... که مبادا جان و مال مردم توسط افرادی ناشی در معرض نابودی و خطر قرار بگیرد .

هر سال روزهای برگزاری کنکور برایم دردآور است ... هزاران نفر جوان آرزومند ، در این روزها ناچارند به سوالاتی جواب بدهند که به اشکالی عجیب و نامفهوم نوشته شده و چه بسا که جوانان پرتلاش جواب همه را بدانند و با این وجود چون پرسشها را در لفافه های ابلهانه و خودخواهانه پیچیده اند ، از پاسخگویی درست باز می مانند .... و برای همین است که ما دکتر و مهندس بیسواد و کارنابلد زیاد داریم .  زیرا در کلاسهای کنکور قلق مناسب برای پاسخ به سوالات کنکور را فرا گرفته و اکنون در مقام عمل و در حالی که از هوش پایینی برخوردارند ، سبب زحمت دیگران و خجلت خویش می شوند .

ما در زندگی امتحان می کنیم و امتحان می شویم و غالبا حاصل این همه امتحان ، آن چیزی نیست که در نظر داشتیم .  ماجرای رسوایی یکی از مجریان معروف تلویزیون که حتما در روزی توسط گزینش صدا و سیما امتحان شده و نمره ی قبولی گرفته است ، ثابت می کند که امتحان دادن و قبولی ، تضمین کننده ی همه چیز نیست .  کما اینکه بسیاری از کارمندان که مصاحبه و امتحان داده اند و بعد از قبولی به دستگاهی راه یافته اند ، به اختلاس و تبانی و زدوبند و غیره مبتلا شدند و حتی با پول ملت از کشور گریختند .

اینها را کسی دارد می نویسد که خود در هر امتحانی با عزمی محکم و اعتماد به نفسی فراوان ، از سدهای بزرگ و کوچک بسیاری عبور کرده است ... اما می دانم که اغلب اشخاص از امتحان شدن و امتحان دادن ، بیزارند .

اگر در پی آرامش هستید و زندگی آرامی می خواهید ، از امتحان کردن دیگران تا حد ممکن دوری کنید . در بسیاری موارد امتحان فقط باعث شناسایی ضعفها و سستی آدمهاست ... ضعفها و سستیهایی که اغلب زاییده ی تربیت خانوادگی و نظام آموزشی و معضلات اجتماعی است و براستی انسانها در پیدایش آنها تقصیر چندانی ندارند .

نظرات 13 + ارسال نظر
منصوره پنج‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 01:07

پس معلمها دیگه کار را تعطیل کنند بشینند خونه!

اصلا من از معلمها چیزی نوشتم؟ درسته که نظام آموزشی ما کلی ایراد داره ... اما من با این موضوع تضادی نداشتم . اما از کنکور که روشی غیراصولی برای تعیین تواناییهای علمی بچه هاست ، مشکل دارم .
مطمئنم اگه الان اینشتین در حالی که 19 سال داره و برگرده به دنیا و بیاد توی ایران کنکور بده ، رتبه اش بالای 50000 خواهد بود .

مونالیزا پنج‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 08:54

هنوز بعد از گذشت این همه سال
کنکور برام یه کابوسه و بعد از تخصیل و ورود به بازار کار
تازه می فهمی که خیلی چیزها رو بیخودی خوندی و چه امتحانات چرندی دادی

بله .. موافقم
والدین و مدارس و معلمین و فامیل و همسایه و رفقا و همه و همه در تبدیل کنکور به یک کابوس مقصرند .
چرندترین کاری هم که یه آدم میتونه انجام بده ، طرح سوالات دشوار برای بچه هاست .

پرنیان پنج‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 19:29

سلام
کاملا" با شما موافقم. امروز تمام مدت به یاد بچه هائی بودم که کنکور دارند و اینکه چقدر خسته اند طفلکی ها و نگران . بعد هم که فارغ التحصیل می شوند با مشکل یافتن شغل مناسب با رشته های تحصیلی خود مواجه می شوند.
از کسی را به بازی گرفتن و مچ گیری متنفرم . به نظرم یکی از رذیلانه ترین کارهاست . از زنانی که مدام همسران خود را کنترل می کنند شاکی ام. از پدر و مادرانی که دفترخاطرات فرزندان خود را یواشکی می خوانند شاکی ام.

این روزها زیاد می بینیم بعضی به جای اینکه با هم همدلی داشته باشند دائما" دنبال بهانه می گردند که همدیگه را یک جوری محکوم کنند و با گشتن به دنبال یک نقطه ضعف یکدیگر را مچاله کنند.

هدی جمعه 7 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 14:28 http://aftabgardantarin.blogfa.com

سلام دوست خوبم

امروز خواهر منم یکی از همین امتحان شونده هاست!
لحظه های سختیه براشون! گذروندیم و می دونیم همه ... و متاسفانه این تنها راه رسیدن به خیلی از خواسته هاست برای جوونا و آینده سازای این مملکت که مدام باید امتحان بشن ...

ما هم که به عنوان بستگان این عزیزان، دلنگرانی جزء لاینفک زندگیمون میشه ... چه الان و چه در هر قدمی که در آینده برمیدارن ... چه میشه کرد؟ نمیدونم این جزء ذات شرقیهاست که مدام یاد گرفتن بالاخره نگران یه چیزی باشن یا این که زندگی در مملکتی مثل مملکت ماست که چنین روشی رو می طلبه!

راستی چقدر دلنشینه که بزرگواری چون شما هم در چنین روزهایی، چنین افرادی رو از یاد نبرده ... خود من که به شخصه اگه به خاطر خواهرم نبود حتما یادم می رفت این دو سه روز چه خبره توی این کشور!

سلام هدی جان
بسیاری از نگرانیهای ما بیهوده است ... مثل همون امتحاناتی که پس میدیم . شخصیت افراد باید در خانواده شکل بگیره و بعد در مراحل نظام آموزشی ، تکمیل بشه ... اون وقت فرهنگ جامعه از شخصیت افراد متاثر خواهد شد ... ولی الان این جامعه است که شخصیتها رو میسازه و تغییر میده و گاهی هم تخریب میکنه .
برای خواهرت آرزوی موفقیت دارم ... دیروز که سوالات ریاضی برای گروه ریاضی ، خیلی سخت بود و بچه های زیادی رو شاکی کرد .
نمیدونم این سختگیریها چقدر فایده داره ؟؟ امیدوارم طراحان سختگیر
وقتی میخوان برن توالت پاشون لیز بخوره و با کله برن تو کاسه توالت !

هدی جمعه 7 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 19:23 http://aftabgardantarin.blogfa.com

گمونم خود شما از اون دانش آموزای شیطونی بودین که از امتحان فراری بودن هااااااا ... این جور که شما از امتحان و ممتحنهاش بدتون میاد!!!!

چه دعای بامزه ای ... فکر کن!!! اگه بشه چی میشه؟!

احتمالا یه وجه مثبت این سختگیریها این باشه که اون دسته از دانش آموزا که الکی خوشن و بی هدف میان امتحان بدن حذف میشن یا میرن رده های خیلی پایین که شغلهای حساس جامعه مال اونا نباشه (هرچند با این روند پارتی بازی و پول و این حرفا دیگه نمیشه زیاد روی این گزینه خوش بینانه فکر کرد) ... خوب یادمه جلسه کنکور ارشدم بود که یه دختره دیوونه اومده بود و با خودش چیپس و نوشابه قوطی آورده بود! کله پوک! فقط تا آخرش خورد و با اون صدای وحشتناک چیپس و پاکتش و سرآخر هم تق! در نوشابه برای خودشون باز کردن خانم!
واقعا جا داشت که اون دختره به این دعای شما گرفتار میشد! ما هم که مظلوم! حتی رومون نشد به مراقب بگیم بیاد اینو ورداره ببره پارکی مهدکودکی جایی ...

نه خیر ... بنده توی هیچ امتحانی در عمرم از 18 کمتر نگرفتم . با بعضی معلمها دعوام میشد و منو مینداختن بیرون و من هم دیگه سر کلاسشون نمیرفتم . توی دبیرستان !
بعد چون پدرم توی همون دبیرستان درس میداد ، فقط منو اخرج نمیکردن . معلمهایی که باهام قهر بودند و منم سر کلاسشون نمیرفتم ، معمولا چند تا سوال خیلی سخت طراحی میکردند تا حال منو بگیرن ... بیچاره همکلاسیهای دیگه که واسه خاطر من به زحمت میافتادن.
اون وقت سر امتحان همون معلم بدجنس میومد بغل من می ایستاد تا تقلب نکنم ... ولی من برای رو کم کردن خونده بودم . خداییش توی همون امتحانات بین نوزده و بیست میگرفتم و حسابی دلم خنک میشد . در مورد کنکور هم باید بگم که یادمه هر 15 دقیقه یه سیگار روشن میکردم ... آخرها تموم کریدوری که توش بودیم ، پر از دود بود .
گمونم سال 63 بود ... چیپس و پفک که چیزی نیست خانوم

منصوره شنبه 8 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 15:13

هر روش دیگه ای جایگزین کنکور بشه موافق و مخالف های زیادی خواهد داشت.مثلا این که معدل دانش آموزان ضریبی در نتیجه کنکور داشته باشه خیلی نتیجه خوبی نداره و حق کشی میشه. از بعضی از سوالهای غیر استاندارد امتحانات نهایی هم که بگذریم, مثلا دیدم در یک حوزه امتحانی معلم با رئیس حوزه هماهنگ می کنه و سر جلسه نهایی حاضر میشه و به دانش آموزان کمک می کنه!
پس مشکل کنکور و امتحان نیست.مشکل سیستم غلط آموزشی و مدرک گرایی جامعه ماست و غولی که خانواده ها و اموزشگاه ها و مشاورین این چند سال از کنکور ساختند.
آزمون تستی راحت ترین شیوه سنجش می باشد در صورتی که داوطلب" استرس" نداشته باشد.
اینها را کسی دارد می نویسد که خود کنکورها و آزمون و گزینش های مختلف را در پشت سر گذاشته است!

خدمتتان ارادت دارم و نظرتان ، محترم است . با این وجود من با کنکور به شدت مخالفم و فکر می کنم به علت ضعف در نظام آموزشی کار ما به کنکور و این حرفها کشیده است . در طول سالهای مدرسه همین نظام معیوب قادر نیست استعدادها و نبوغ و زمینه های رشد و تعالی را در بچه ها محک بزند و آن وقت می خواهد با چند تا سوال تستی سرنوشت و آینده ی آنها را معلوم کند . من دزدها و خلافکارانی را می شناسم که فوق العاده با هوش هستند . اما در مدرسه چنان کردند که اینها ترک تحصیل کرده و سر از جاده های تخلف دراوردند .
اگر وزارت اموزش و پرورش ، پرورش را مقدم می داشت و بعد در آموزش نیز میکوشید ، کار به اینجاها نمیکشید .
از اینها گذشته منظور اصلی من غیر از کنکور ، امتحان کردن آدمها در زمینه های اخلاقی و رفتاری بود . با این همه تصور نمیکنم که با هم اختلاف نظر چندانی داشته باشیم .
راستی !! من نمیدونستم شما سالها پشت کنکور موندی
شوخی ام را به دیده ی اغماض ببین لطفا ... مرسی

november یکشنبه 9 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:51

سلام و عرض ادب.
جناب فرخ از امتحان و امتحان کردن خیلی بجا و خوب یاد کردید... چندروزی هست که تصمیم دارم بیام به صفحتون ولی همین چندروز فقط میتونستم صفحه هارو بخونم... اما حالا دریچه دل پردردم رو بازمیکنم

امتحان کردن آدمها برحسب شک و تردید بدترین رویه ای که بنظرم میرسه. کاشکی انقدر همه باهمدیگه صادق بودن که هیچوقت هیچکسی به امتحان کردن دیگری اقدام نمیکرد.
و برای همه داوطلبای دانشگاه که واقعن زحمت کشیدن آرزوی پیروزی دارم، از صمیم قلب.

جناب فرخ کاشکی کنکور و ارزشیابی هرطور که میخواد بود ولی لااقل استانداردهارو رعایت میکردن! یقول خودتون مسائلی رو طرح نمیکردن که حتی خودشونم توجواب سوالا بمونن. کاشکی همه چیز عادلانه بود. جناب فرخ بزرگوار، من 2 رشته دانشگاهی رو درس خوندم اولی که به اصطلاح سر از دارو درمیاورد (گیاهان دارویی) تموم شد به این نتیجه رسیدم که اگر ادامه تحصیلم رو بسمت رشته دیگه ای که موردنظرم بود، پیش ببرم موفقتر خواهم بود. خلاصه که همزمان فارغ التحصیلی دومرتبه کنکور دادم و همه چیزو از نو شروع کردم. تو رشته دومم خیلی موفق بودم طوریکه 6 ترمه مهندسی رو گرفتم و معدلم توی چنین دانشگاههای سختگیری دوروبر 18 میچرخید اونم باچه درسایی. هروز اسمم رو توبُرد میزدن اصن یه اوضاعـــی از طرفی جزو نخبگان اسمم رو رد کردن و الآنم فقط یه کارت واسم مونده که اگه اختراع جدیدی به ثیت نرسونم تا پایان همین سال اعتبار داره... اما اینارو واسه چی گفتم !!! بخاطر اینکه همین امسال ارشد شرکت کردم و نتیجه کنکور ارشد تاچند وقت پیش توراه بود همه و البته خودم بسیار مطمئن از نتیجه بودیم. اما من هیچ سهمیه ای ندارم با اینکه وقتی پدر از جبهه اومد من از او میترسیدم و تا چند روز نمیشناختمش با اینکه ایشون هم جونشو کف دست گذاشته بود با اینکه یه دوره ای همه سختی های دوره جنگ رو همه حس کردن ولی این سهمیه های نجومی برای خیلی ها امثال من مشکلساز میشه و در رشته ای که توی این کشور فقط 60 نفر ورودی میگیره معلومه که امثال من هرقدر هم علاقه یا شایدهم فقط کمی استعدادشو داشته باشن و خودم رو بکشم و درس بخونم توی این دانشگاه ها جا نمیگیرم... جناب فرخ وقتی نتیجه ارشد اومد شاید باورتون نشه مدتها از نتیجه باورم نمیشد، خداخودش میدونه که من چه جور آدمیم همیشه هرکاری از دستم بربیاد هیچوقت دریغ نمیکنم و همیشه سعیم رو کردم خودم رو با هیچکس مقایسه نکنم و غره نشم اما بخودم اجازه میدم ازخودم توقع داشته باشم و این مسئله کوچیکی نیست... خلاصه که هیچوقت توی این کشور با استانداردها سنجش نمیشیم و متأسفم واسه خودم که چنین جایی هستم اونوقت آدم ایمیلشو باز میکنه میبینه از فلان دانشگاه واست دعوت نامه اومده معلومه که هوایی میشیم.

ببخش که اینقد پرحرفی کردم ولی این قصه سر دراز دارد و بیرون کردنش از دلُ مغزم خیلی سخته... هرچند همه چیز درس نیست و راه بسیار است... اما تابه کی خودم رو با سازم مشغول کنم یا تا به کی پرتره اینُ اون رو بکشم تا به کی تمرین خط کنم و آواز، تا به کی جایی کارکنم که هیچ ربطی به تخصصم نداره تا به کی سرخودم رو به چیزای دیگه مشغول کنم و از یاد ببرم جایی که واقعن حقم بود! اما امروز فقط به اون دعوتنامه خارجکی ها و گاه دانشگاه به اصطلاح آزاد فکر میکنم ! ... هرچند ما زنها تخصص عجیبی داریم بر سرگرم کردن خودمون و خوش کردن دلمون به اینُ آن. مث بچه های کوچولو گریم گرفت

البته این گریه به نفع صفحه شما و چشمان شماست!

بازهم برمن ببخش این گزاف گویی رو.
اگه به نظرتون این کامنت بی ارزش اومد تایید بر نمایشش نکنید لطفاً.

سلام ... خیلی لطف کردی که اینها رو برام نوشتی . شاید من لایق نباشم . ولی شما منو لایق خوندن این کامنت که نه ، نامه دونستی و این همیشه برام باارزشه ! من یه چیزهایی از این نوشته ات یاد گرفتم و ممنونم . پس باید اختراعی رو به ثبت برسونی ؟!! اختراع کردن مثل سرودن یه شعر زیباست . باید وقتش برسه و مدتها فکر و تئوریها و فرضیه ها و بررسیها ، ثمر بده ... اینکه بیاییم و بگیم یک سال فرصت داری تا اختراع بکنی ، ابلهانه است . اگه اونطور بود که به یه گروه از دانشمندان و نخبگان یک سال وقت میدادند تا واکسن ایدز رو پیدا کنند . اما در جهان امروز باید راههای تازه ای برای کسب درآمد و درخشیدن پیدا کرد . من خوشحالم که هنوز برای درخششهای خیره کننده فرصت داری . من دوست جوانی دارم که مهندس مکانیکه ... اما برای یاد گرفتن موسیقی هم وقت گذاشت و الان آهنگسازه و مرتب داره سفرهای خارجی میره ... اصلا به رشته ی تحصیلی خودش وابسته نیست و تازگیهام ازدواج کرده و خوشبخته ... من وقتی میبینم که کسانی رفتند خارج و دارند اونجا یه زندگی معمولی رو تجربه میکنند و برای یه شرکت و موسسه ای کار میکنند و به حقوق ثابت وابسته اند ، متاسف میشم . اما هر جا (داخل و یا خارج) آدمهایی رو میبینم که یهو راهی برای شهرت و درآمد پیدا کردند و راضی اند ، لذت میبرم . الان در کشور ما و بسیاری از کشورهای دیگه ، بزرگان و نخبگانی هستند که تحصیلات دانشگاهی ندارند . این مدرک گراییها رو توی مغزمون فرو کردند ... و به نظرم حق شما این نیست که واسه دکترا یا هر کاغذ پاره دیگری دلخور و نگران بشی . من تصور میکنم که تو یه روزی با استعداد و احساست به مراتب بالایی خواهی رسید .

هدی یکشنبه 9 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 23:49 http://aftabgardantarin.blogfa.com

واه واه چه افتخارم می کنن به شاهکاراشون!!!!!!!

چرا با اعصاب بچه های مردم بازی می کردین موقع کنکورتوووووووووووووون؟؟ اصن مگه میذارن پاکت سیگار ببرین سرجلسه؟؟؟؟؟؟؟ چندتا آخهههه؟؟؟ اون چه کنکوری بوده دیگه والا؟؟؟؟ این مراقباتون کی بودن دیگهههههه؟ وای خدااااااااااااااا ....

اون سالها همینطور بود ... شما سن تون قد نمیده خب
برای همین نسل شما کمی تا قسمتی پاستوریزه اند .
توی همون سالها هر کی دلش میخواست توی اتوبوس شرکت واحد سیگار میکشید ... و توی سالنهای سینما ... البته توی جبهه های جنوب هم گاهی گرمای هوا به 55 درجه هم میرسید ... ما اون روزها رو هم بدون برق و پنکه و امکانات رفاهی دیدیم .

هدی دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:19 http://aftabgardantarin.blogfa.com

این کامنت مربوط به پست بعدی شماست ؛

گاه در مسیر زندگی پیدا می شوند دیگرانی
که عجیب به تحسین و شگفتی وامی دارند چشمهایمان را ...
دیگرانی برای ساده تر دیدن ... برای جور دیگر دیدن ... برای کمی تنفس هوای تازه ... برای تغییر ... برای تلنگر ...

متن ادبی بسیار زیبای شما رو با صدای بسی تاثیرگذارتون شنیدم (صدای خودتون بود دیگه،نه؟) ... اولش فکر کردم صدای مرحوم شکیباییه ... خیلی زیبا بود ... آهنگ پس زمینه هم همینطور ...
منو که برد و مستقیم گذاشت توی یه غروب نیمه سرد پاییزی در این اوج گرما ... غربتی داشت این کلام که باعث شد شاید بیش از ده بار بنشینم و گوش بسپارم به زمزمه هاش ...... درود و سپاس که این زیبایی رو از دوستانتون دریغ نکردید.
(این بلاگ اسکای یه گل هم نداره توی آیتمهاش که بشه اینجا تقدیم کرد به شما ... عیبی نداره ! ما هم اینجوری هدیه میدیم : [گل] )

سلام و ممنون ... بله صدای خودم بود و ببخش که اگر کیفیت کار چندان خوب نبود . من فایلهامو با امکانات ابتدایی ضبط میکنم .
شما خودت گلی خانوم ... از کامنت محبت آمیزت تشکر میکنم .

november دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 13:07 http://november.persianblog.ir

سلام بشما
در گرمای تابستانی امروز، مهمان پاییز شدن بسی لذت بخش بود.
شنیدمتان و لذت بردم.
جناب فرخ برای نخبه ماندن و اعتبار کاغذ این امر یا باید مقاله ای به چاپ رسوند یا باید اختراعی رو ثبت کرد یا باید دانشجو بود و معدل و رتبه علمی بالایی بدست آورد! الآن که طومارم رو نگاه میکنم فقط حوصله و منت نهادن بسیار شمارو میبینم ببخش برمن.
از صمیم جان و دلم از انرژی بخشی و لطفتون یک دنیا سپاس
بقول خودتون ارادت

سلام ... باز هم ارادت
من واقعیتها رو براتون نوشتم و تعارفی در کار نبود . دوستی مجرب و همه چیز بلد دیروز بهم می گفت : مهندسی در آینده خیلی موثر نخواهد بود و جامعه از وجود مهندسین اشباع خواهد بود . این دوست گفت : آینده از آن کسانی هست که حرفه ای بلدند .
پس باید مهارت و حرفه ای دانست تا آینده در چنگ تان باشد . حال بگذار اختراع کنند و دکترا بگیرند و ....
ممنونم از توجه شما

خلیل دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 18:37 http://tarikhroze3.blogsky.com

سلام،

نتایج امتحان به " دید " جامعه بستگی دارد؛

الف - جامعه ی مچ گیر

ب - جامعه ای که می خواد استعداد افراد را شکوفا و نقاط قوت افراد را تقویت کند.

در الف، همان است که شما گفتی .

در ب، راه برای رشد افراد زیاد است.

سلام ... عالی گفتی
همون چیزیه که می خواستم . ممنون خلیل عزیز

تنها چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 21:40

زمان میگذرد
خاطرات رنگ میبازند
احساسات تغییر میکنند
ادمها میروند
اما اما دلها هرگز از یاد نخواهند برد!
بهانه ها..
رفتن ها…
و جدایی ها را........... .
:))) سلام

سلام تنهای عزیز
دلها فراموش نمیکنند ... آری
کاش دلها نیز فراموشکار بودند در ازدحام این همه بهانه و رفتن و جدایی
ارادت

تنها پنج‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 13:33

برای نوشتن از دلتنگی که واژه و استعاره لازم نیست ،
" فقط یک دل میخواهد "
که تنگ شده باشد
همین ...
:)))سیلیم

بله ... اما برای آن که دیگران از عمق دلتنگیهایت باخبر شوند
بد نیست که گهگاه با استعاره و توصیفاتی جانانه ، حرفت را بزنی .
برای همین است که شاعران چنان میکنند و با استخدام واژه ها و صنایع ادبی ، اشک خواننده را درمیآورند . اما برای آنان که خود دلی تنگ دارند ، همان یک دل که فرمودی کافیست .
چقدر غم انگیز است که آدمها دلهای یکدیگر را نبینند و بی خیال از کنار هم عبور کنند . راستی!
شما در ساختن واژه ی نو بسیار توانایی ... من نیز به تبعیت از شما سلام را کنار گذاشته و برایت از نای جان مینویسم : سیلیم :)))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد