جمله سازی

در دبستان با کلمات جمله می ساختیم . . . معلم می گفت : سیب . . . و ما می نوشتیم : من سیب را دوست دارم .  اما ممکن بود که از میان میوه ها فقط همان سیب را دوست نداشته باشیم و فقط برای رفع مسوولیت و ساختن جمله ای که معلم را خشنود کند به دروغ در جمله ای ، سیب را دوست داشتنی می خواندیم .

بعضی وقتها در خانه از بزرگترها کمک می گرفتیم و آنها برای اینکه ساکت مان کنند با کلمات ، جمله ای می ساختند و ما هم تند و تند می نوشتیم تا بلکه از یادمان نرود .

به گمانم اغلب در دبستان ، جملاتی ساختیم و نوشتیم که معمولا از واقعیت و زیبایی در آنها اثری نبود و تنها ، کار ما را راه می انداخت .      کم کم بزرگ شدیم و یاد گرفتیم برای رفع مشکلات و توجیه اشتباهات خود نیز جملاتی را بر زبان آوریم که کارمان جایی گیر نکند . . . و باز مثل همان جمله سازیهای دبستان ، دروغ و خیلی چیزهای دیگر را گفتیم که در زندگی گیر و گره ای پدیدار نشود . 

گاهی که دلمان برای زیبایی در سخن تنگ می شود ، به شاعران و بزرگان ادب و هنر پناه می بریم تا شاید در مقام یک انسان ، یادمان بیاید که آدمی بنده ی محبت است . . . و یکی از اسرار یافتن محبت ، در سخن و گفتار نهفته شده و برای همین است که ترانه ها را دوست داریم . . . زیرا در ترانه ها عشق و صداقت و زیبایی و همه ی چیزهای خوبی که انسان در زندگی عادی خویش می خواهد و معمولا نمی یابد ، پیدا می شود.    امروز داشتم به همین موضوع فکر می کردم و اینکه چرا کمتر تلاش می کنیم تا جملاتی برای عزیزانمان بسازیم که در آنها "دوستت دارم" باشد !؟؟   چرا در حالی که قصد فریفتن کسی را داریم ، از "دوستت دارم" بهره می بریم و هیج حواسمان نیست که وقتی ریا در لحن باشد ، بر دل مخاطب نمی نشیند و حاصلی هم ندارد !؟   چرا از جملات زیبا و تکراری که دیگران ساخته اند و هزاران بار در اجتماعات ، مورد استفاده قرار گرفته است ، برای این و آن مایه می گذاریم و زحمت ساختن جمله ای ساده و غیرتکراری را که زیبایی منحصر به فردی دارد ، بر خویشتن هموار نمی کنیم؟؟ 

وقتی اشک عزیزی سرازیر می شود و آه از نهادش بر می آید ، تازه با دستپاچگی و شتابزدگی در فکر یافتن جمله ای می گردیم که آن را برای دلجویی از وی به کار گیریم و خاطرش را آسوده کنیم . . . که معمولا در آن حال آشفته ، به چنان موفقیتی نمی رسیم .    بسیاری از ما برای خواندن جملاتی زیبا به فضای مجازی می آییم . . . جملاتی که شاید در طول روزهای زندگی کمتر از دهان کسی و یا حتی خودمان بر میآید .  ما زیباییهای ساده و بی آلایش را در سخنهای خود ، نادیده می گیریم و شاید یکی از دلایل این اتفاق آن باشد که در همان جمله سازیهای دبستان ، زیبایی و راستی در سخن را نیاموخته ایم .

نظرات 21 + ارسال نظر
پرنیان پنج‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:11

سلام
وقتی اولین پاراگراف شما را تمام کردم ، ناخودآگاه یاد این جمله افتادم :
«بابا با اسب آمد» . آخه کدوم یک از باباهای ما با اسب می آمد خونه؟؟

و این غیر واقعی بودنی که شما گفتید کاملا" ملموس شد برام

و اما در مورد گفتن جمله های زیبا به یکدیگر : فرخ عزیز این روزها اگر هم بلد باشی که حرفهای قشنگ به کسی یا کسانی که دوستشون داری بزنی یا باور نمی کنند و فکر میکنند داری با کلمات بازی میکنی و یا اینکه فکر میکنند تو عادت داری حرفهای قشنگ بزنی . باور نمی کنند وقتی داری مثلا" میگی دوستت دارم یا برام مهمی واقعا" از صمیم دلت می گی و این جمله ها را همیشه و به هر کسی نمی گی مگر اینکه کسی را عمیقا" دوست داشته باشی .

من بعد از بهوش آمدن و وقتی از ریکاوری آمدم بیرون یکی از بستگانم که اولین نفری بود آمد بالای سرم و دستش را گذاشت روی صورتم و من رابوسید آرام بهش گفتم دوستت دارم ، بعد در جوابم گفت هزیان میگی ها!!!!
بعد بهش گفتم هزیان نمی گفتم و کاملا" هوشیار بودم . احساس واقعی اون لحظه ی من بود .

اینجوریاست خلاصه

سلام دوست عزیز و خوبم
موضوع اسب خیلی جالب بود و باید بگم کاش باباها به جای موتور و ماشین ، با اسب میومدن خونه ... تا این همه سر و صدا و آلودگی صوتی نداشته باشیم . اما اون فامیل تون یا شوخی کردند و یا اینکه شما رو هنوز خوب خوب نشناختند . من شکی ندارم که پرنیان عزیز حتی اگه هذیان هم بگه ، حرفهاش خوب و شنیدنی و صمیمیانه است .

صدرا پنج‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:08

سلام قربان این نکته ظریفی بود که اشاره کردید بهش راستش تا الان به فکر خودم نرسیده بود و به گمانم ما مثل دوره دبستان داریم در اکثر مواقع رفع تکلیف میکنیم . اونجا برای نمره و اینجا برای اینکه کارهامون پیش بره

سلام صدرا جان ... رسیدن به خیر
خلاصه ماییم و منافع دنیوی و خرهایی که باید از پل عبور کنند . ممنون برادر

ویس پنج‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 14:45

سلام و روز شما خوش
یادمه پسر یکی از بستگانمان فوت کرده بود و مادرش در حال شیون و ناراحتی بود.همه می گفتند غم آخرتون باشه . بقای بازماندگان .نوبت به من رسید از ته دلم گفتم نمی دونم چه جوری می تونید این اندوه را تحمل کنید. از خدا برای شما توان تحمل آرزو می کنم. چند روز بعد به من زنگ زد و گفت تنها جمله ای که منو آروم کرد حرف تو بود . بقیه حرفای کلیشه ای زدند . منظورم اینه که بیشتر حرفا چه در شادی وچه در عزا ، همانطور که گفتید لقلقه ی زبان است. مثل تولدت مبارک. بابا جان یک جمله ی دیگر بگوییم.
توجه دقیق شما به مسایل خیلی جالبه. همینکه می نویسید ، آدم فکر می کنه ، حرف دل منو زد. درست مثل خواندن یک اثر هنری مثلاً شعر ، که آدم با خودش می گه این شعر را انگار من سرودم.

سلام ... امان از حرفای کلیشه ای و تعارفات تکراری !!؟؟
اما در قسمت انتهایی کامنتت واقعا شرمنده فرمودی ویس عزیز!
ممنونم برای این همه توجه و دقت و محبت

hami پنج‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 19:26

سلام عرض شد. بنده هم با حرف شما کاملا موافقم .اونقدر از این حرفا نزدیم و نشنیدیم که وقتی حرفی میزنیم یا میشنویم از همدیگه سوء برداشت میکنیم مثلا وقتی کسی کارش به کسی می افته از این حرفا میزنه و باعث میشه که اگه واقعا از ته دلش بگه باورش سخت شه...

سلام از ماست ... ما برای ساختن جملاتی کوتاه و تازه که علایقی در شنونده به وجود بیاره ، اصلا وقت و حوصله نداریم .
متاسفانه همینطوره

پرنیان پنج‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 21:59

هذیان رو غلط نوشته بودم

وقتی کامنت را ثبت کردم یهو متوجه اشتباهم شدم ولی بعد فکر کردم که شاید دارم اشتباه می کنم که اشتباه کردم . اما الان می بینم که اشتباه کردم

اینا اثرات مورفینِ

شما استاد بنده هستید و من از شما همیشه یاد میگیرم .
اما قبلا که برام از عوالم مورفین نوشته بودید ، وسوسه شدم .
آخه من معمولا در خوابیدن خیلی مشکل دارم و اگه مورفین بتونه منو بخوابونه ، حاضرم معتاد بشم . فقط مشکل اینجاست که با جماعت خلافکار رابطه ای ندارم . . . شما هم که طبق تجویز پزشک و از راههای قانونی و برای مهار درد ، تجربه کردید . به هر حال خیلی خوشحالم که به خیر گذشت و انشاالله دوره ی نقاهت هم زود زود سپری بشه و هیچ وقت به مورفین و دارو نیازی پیدا نکنید .

پرنیان جمعه 17 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 08:19

اصلا" فکرش را هم نکنید. بیست و چهار ساعت تزریق مورفین باعث شده که من دیگه تا دم دم های صبح بی خوابم. دکتر هم برای این مشکل یک عالمه مسکن و آرام بخش و خواب آور داده که هیچ تاثیری نداره . حتی بهش فکر نکنید .
معتاد شدیم رفت قربان

منو بگو که فکر کردم امیدهای تازه ای پیدا کردم
آی بخشکی شانس

ایرج میرزا یکشنبه 19 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 22:19

سلام

از اول خالی بند بار میاییم تا دم مرگ هم دست از دروغ بر نمیداریم .
از سلام و احوالپرسی گرفته تا شعر و آواز و نوحه و تجارت و خدا رحمت کنه گفتنمون همش خالی بندیه .
طرف آواز میخونه تو چشماش نگاه میکنی می بینی فقط در فکر اینه که گوشه ها رو رعایت کنه و مضمون شعر براش بی معنیه . نوحه میخونه الکی صدای گریه درمیاره و در چهره اش اثری از شکسته دلی نیست . شعر میخونه تابلوست که فقط خواسته قافیه جور دربیاد و نظرش اصلا این نبوده . دعا و نماز خوندن رو که دیگه حرفشو نزن . به خدا هم دروغ میگیم .
خلاصه حرفی که زدی در همه جنبه ها جاریه و ما آدمهایی هستیم رسما" خالی بند .
ممنون

سلام جناب میرزا ایرج عزیز
به گمانم توضیحاتت خیلی کامل بود . من چیزی اضافه نکنم ، بهتره .
ارادت

هدی دوشنبه 20 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 08:36

سلام
گاهی حرفهایی
جمله هایی
واژه هایی هست
که آفریده شده اند
صرفا برای سکوت ...

سلام بر هدای عزیز
چقدر زیبا ... مرسی
واژه ها و حرفها و جملات مظلومی که در سکوت زندگی میکنند و توسط کسی هم شنیده نمیشه ... خیلی احساسی نوشتی ...

مهران سه‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 17:06

با سلام
با چای تحسین است که شما با این بیان شیوا خود مطالب را به سادگی بیان میکنیم اره چقدر خوب هست که واقعا ان چیزی که از دل براید به زبان اوریم و حرف دل را بگوییم بصورت ساده دو ر از ساختارا و صنایع ادبی نه اینکه بخواهم انها را رد کنم ولی گاهی بیان یه جمله یه مطلب به سادگی و بدون ارایه های ادبی بقدری زیبا و دلچسب میشد که واقعا شاید به یادماندنی بشود بهر جهت من فکر میکنم در بیان احساس ها و وووو هیچ چیزی به مانند سادگی نیست

سلام مهران عزیزم
با شما موافقم ... توی این دوره خیلیها عادت دارند تا توی حرف زدنهاشون هی مطلب رو بپیچونند . هی بالا و پایین میرن ... هی چپ و راست ... هی وقت کشی و این قبیل کارها و آخرش منظور رو نمیگن و عده ای رو دق مرگ میکنند . حالا آرایه های ادبی بخوره توی سر من

رها چهارشنبه 22 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 07:13

سلام ...خیلی زیبا مینویسید ...خیلی وقت اینجا را میخونم ....و کامنت های شما را در وبلاگ پرنیان جون ....امیدوارم سلام ت باشید و شاد ....

سلام ... رهای عزیز!
با اسم شما و نظریاتتون در وبلاگ خواهر عزیزم خانوم پرنیان
آشنایی دارم . ایشون همیشه سبب پیوند و برقراری دوستیها هستند.
باید عرض کنم که خیلی لطف کردید و منت گذاشتید

خلیل جمعه 24 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 20:00 http://tarikhroze3.blogsky.com

سلام،

نکته ای جالب از عادت های رفتاری و تربیتی که کمتر کسی به آن توجه می کند. خاطره پرنیان خانم هم جالب بود.

سلام ... ممنون خلیل عزیز
بله ، خاطره ی پرنیان عزیز برای من و خیلی از دوستان هم جالب بوده
شما همیشه به ما لطف دارید .

الهام یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 15:56

سلام من اصلا دوست نداشتم

اشکال نداره ... خودتون رو ناراحت نکنید

ساناز شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 19:00

سلام
موضوع اسب خیلی جالب بود

سپاس

ehsan.alikhani شنبه 31 تیر‌ماه سال 1396 ساعت 10:35

خوب بود

خوبی از شماست
سپاسگزارم ... یاعلی

آرمین پنج‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1396 ساعت 12:45

سلام داداش دمت گرم حرف راستو زدی ایول

سلام بر شما ... دم شما هم گرم .

Narges یکشنبه 10 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 21:55

:

فاطمه سه‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 22:08

خیلی با مزه بود

قربان شما

.......... سه‌شنبه 13 آبان‌ماه سال 1399 ساعت 19:54

Sana سه‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 21:16

به درد من نخورد ولی جالب بود

اممم مهم نیس دوشنبه 22 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 19:54

بنظرم خیلی جالب بود و تا حالا به این فکر نکرده بودم✨

الینا یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1400 ساعت 21:00

سلام خدمت شما دوست عزیز میشه با اغلب جمله بسازید ؟؟

من اغلب با دوستانم به سفرهای یک روزه می رویم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد