امان از خودم

روزی که به دنیا آمدم ، چیزی نداشتم . . . فقط پدر و مادرم بودند و خانه ای که آنها می توانستند مرا در زیر سقف آن پرورش دهند و غیر از شیر مادر و پوشاکی که برایم مهیا کردند ، چیزی در دستهایم نبود . 
بعدها اسباب بازیهایی در دسترس من قرار گرفت و آنها نیز یکی یکی خراب شد و از کار افتاد و من ماندم و اموالی که همگی به والدینم تعلق داشت .  مثل همان روز نخست که به دنیا آمده بودم ، چیزی نداشتم که مال خودم باشد . . . مدتها گذشت و به تدریج فهمیدم که اگر والدینم از دنیا بروند ، داراییهای شان به من خواهد رسید و آن وقت است که می توانم به داشته های خود متکی شوم و برخی آرزوهایم را جامه ی عمل بپوشانم .                اما امروز فهمیده ام که از همان بدو تولد ، واقعا بی چیز نبوده ام .  همان هوایی را که می توانستم استنشاق کنم ، دارایی ام بود . . . و آن سبزه ها و چمنزارهایی که در کودکیهایم زیر پا می گذاشتم و بر روی شان می دویدم . . . و آن درختها که در سایه های دلپذیرشان می آسودم و بسیاری چیزهای دیگر از گذشته و گذشتگانم به من رسیده بود و باید سالها می گذشت تا بدانم که از روز تولدم ، چیزهای زیادی را از دیگران و دنیای جدید ، به ارث برده ام و خود نیز نمی دانم .    در همان کودکی فهمیدم که دینی نیز از اجدادم به ارث برده ام . . . دینی که دروغ و دغل و ریا و تظاهر و زشتی و ظلم و پلیدی را بر من نهی کرده و مرا به راستی و صداقت و وفاداری و راستی و نجابت و دوست داشتن دیگران و شکرگزاری پروردگارم ، فرا می خواند .    ولی هر آن چیزی را که به من ارث رسید ، چنان که شایسته بود ، پاس نداشتم و قدرش را چنان که بایسته بود ندانستم .   از هوا تنفس کردم و اکسیژن آن را به ریه هایم فرو بردم و سپس دی اکسید کربن به همان هوا بخشیدم .   درختها و چمنزاران و طبیعتی را که از گذشته ها زیبا و پاک مانده بودند ، آلودم و حتی باغی را که از پدرم به من ارث رسیده بود بر اثر وسوسه های دنیا فروختم تا به انبار آهن تبدیل شود و درختهایش را سر ببرند و پرندگانش را فراری دهند و صفای چمن و سایه های مطبوعش را برای همیشه زایل کنند .   آن گاه نوبت به ارثیه ی دیگرم رسید .... دین ! دینی که با دروغها و ریاکاریهایم ، زخمها برداشت . . . دینی که من لذت دعاهای صمیمیانه در آن را نیز به تزویر آلودم و گمان بردم که دیانتم باید وسیله ای باشد برای رفاه و سالم ماندن و تامین لذاتم در این دنیا و بعد همین دین باید چنان کارسازی کند که در قیامت نیز به بهشت الهی دست یابم و تا ابد در امان و آسایش باشم .
آری ، من با میراثهایی که از گذشته و گذشتگانم به من رسید ، چنین کردم و علیرغم همه ی این اعترافات ، تردیدی ندارم که از فردا نیز به همان شیوه ی سابق تلاش خواهم کرد تا خود را بفریبم و در دعاهایم ریا بورزم و قدر این آب و هوا و طبیعت و زیباییهای بی شمار را ندانم .



اما قرنها پیش یک مرد که دینی را از جد خود به ارث برده بود ، برای حفاظت و مراقبت از آن ، خانواده و همه ی عزیزان و دوستانش را به میدانی دشوار آورد تا برای دور ماندن همان دین از انواع آلودگیها و دروغها ، جان خویش را در کف بگیرند و در نبردی نابرابر با خون و اسارت و تشنگی و آوارگی خود ، قلب تاریخ را بشکافند .... تا آیندگان هر گاه که به تاریخ نگریستند ، آن شکاف را ببینند و به کنجکاوی در آیند و دلیل بپرسند و بدانند در روزگاری که کفتارها بر اریکه ی قدرت نشسته بودند و با شعبده ی دین ساختگی خود ، نعره ی شیر بر می آوردند ، شیران حقیقی که تعدادشان بسی اندک بود ، در برابر خیل کفتاران ایستادند و در هوایی که بوی لاشه و مردار می داد به حقیقت دین با زخمهای تن شان شهادت دادند و رفتند . . . رفتند و عده ای تصور کردند که همه چیز تمام شد .   اما رد پای شیرهای زخمی و مجروح بر زمین ماند و هیچ باد وزنده و طوفانی هم نتوانست در طول زمان ، آن نشانی ها را از چهره ی خاکی که بوی خون شیرها را هنوز با خود دارد ، محو کند .       این روزها دارم به شیرهایی فکر می کنم که در جنگل شمشیرها برای پاسداری از دینی که به ارث برده بودند ، جنگیدند و از شکستن و افتادن و زخم برداشتن و اسارت نترسیدند . . . می دانم این روزها که بگذرد ، باز هم من به راه دیروزم باز خواهم گشت . . . و این سبب می شود که دلم برای چندمین بار بشکند .   هر سال در چنین روزهایی دلم می شکند . . . از خویش فاصله می گیرم و خود را ملامت می کنم و حتی به خود ناسزا می گویم و با این همه عهد می بندم که از فردا ، میراث دار شایسته ای باشم .  نمی دانم . . . . نمی دانم چرا آدمیان معمولا قدر و بهای چیزهایی را که ارث می برند ، کمتر می دانند ؟!!؟  مثل این است که گذشتگان ما برای میراثهایی که باقی گذاشته اند ، زحمتی نکشیده اند . . . آیا به راستی چنین است ؟؟



آری ، این روزها دارم به آن جنگل شمشیر و شیرهای مجروح و شجاع فکر می کنم . . . دلم آشوب است و می ترسم که دوباره از فردا دینی را که به ارث برده ام ، به هواهای نفس و دلم بیالایم و آن جنگل شمشیر و آن شیرهای باشکوه را باز تا سالی دیگر از یاد ببرم . 
نظرات 18 + ارسال نظر
هدی چهارشنبه 22 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:09

سلام به اونایی که سرمارو به جون میخرن واسه چای رایگان

به اونایی که قمه میزنن خونشون زمین میریزه ولی یکبار خون ندادن

سلام به پسرهای شماره به دست

به اون دخترایی که یه جور آرایش میکنن که مداح اهل بیت از هوش میره

به اون دخترا و پسرایی که به تعداد شماره هایی که توی همین مجالس گرفتن افتخار میکنن

سلام به اشکهای خشکیده روی گونه های کودکان گرسنه و کاسه های غذای نذری برای شکم های همیشه سیر و چشمهای همیشه گرسنه ...

سلام به مداحایی که نهایت افتخارشون آمار غش کننده هاست نه دل لرزه ها ...

سلام به هیات هایی که واسه روکم کنی سایرین ۵۰ تا آهن پاره رو میندازن رو دوش مردم

سلام به اون اراذلی که دهه محرم رو با گردنهای کج چای تعارف می کنن و باقی سال ناموس مردم از تیررس نگاه و زبانشون امان نداره ...

سلام به قلدرها
به علامت کش های پوچ مغز و خود نما
سلام به خنده های گریه نما
سلام به ریا کارای حسینی
سلام به درد و دل های بی پایان ...

میخوام به همه شون بگم: قبول باشه حاجی ولی خواهش می کنم منو دعا نکن!

ممنون از این کامنت تصویری شما ... تصاویر زیادی رو در ذهنم تداعی کرد ... مرسی
اما خیلی جالبه برام که در این ایام خیلی از آدمهای مساله دار ، به عشق امام حسین و یا به هر علتی میان و چهره ی مثبت و مردمی پیدا میکنند و بعد لابد احساس سبکی خواهند کرد . چون فکر میکنند به یه انسان آسمانی خدماتی کردند . همین نوعی رضایت خاطر رو در وجودشون پدید میاره ... اصلا فقط کافیه چند دقیقه در سایه ی آدمهای بزرگ و محبوب قرار بگیری ... اون قدر جذاب و خوبه که نمیشه توصیفش کرد . برای همین عاشق امام حسینم ... انسانی که پس از هزار و سیصد و اندی سال ، این همه جلب توجه میکنه و حتی در نظر سایر مذاهب و ادیان هم احترام خاصی داره .

مونالیزا چهارشنبه 22 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:21

سلام اجرتون با امام حسین
زیبا بود

سلام دوست عزیز
شما همیشه محبت داری ... اجر تو هم با ابی عبدالله

ویس چهارشنبه 22 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 18:14

سلام .پست شما را که خوندم ، خواستم دو تا شعر بگذارم در همین زمینه ، ولی کامنت هدی به قدری حرف دلم بود که همون را به شما دوباره تقدیم می کنم.

سلام دوست عزیز و خوب و قدیمی
شما یه کامنت خالی هم بذاری ، مایه ی شادمانی بنده است . هر وقت خبری از شما نیست ، نگران میشم و دلم شور میزنه که خدای ناکرده مشکلی پیش اومده باشه . آرزومندم به حق این ایام مقدس ، خودت و عزیزانت همیشه در عافیت باشید . ارادت

صدرا پنج‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 02:13

سلام . من از صمیمیت این متن خیلی خوشم اومد . شروع و پایان تا حدی تفاوت داشتند و قدری غافلگیر شدم . البته از فردی مثل شما که در زندگی شخصی خودتون هم اهل صداقت هستید غیر از این هم نمیشه انتظار داشت . من واقعا از صمیمیت این نوشته خیلی خوشم اومد

سلام ارادت دارم قربان
بنده نوازی می فرمایید ... شرمنده ام واقعا از این الطاف بیکران
همین که وقت میذاری و متن ناقابل ما رو می خونی ، خیلی خوبه ... من از شما خیلی ممنونم نازنین

پرنیان پنج‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 08:26

سلام
این متن اول من را یاد یک فیلمی انداخت یک شورت فیلم بود به زبان انگلیسی که اول طبیعت بکر و زیبای خدا را به تصویر کشیده بود و بعد بلاهائی که ما به سر این طبیعت می یاریم و دریاها و رودها و برکه ها را با زباله های خود به گند می کشانیم . حرفش این بود که ببینید خداوند به ما چی تحویل می ده و ما چطور قدرشناسی می کنیم از این زیبائی ها. قشنگ بود من نتونستم اون حسی که آدم میگیره از این فیلم رو اون طور که باید به شما منتقل کنم خودم وقتی دیدم خیلی غمگین شدم و از خودمون که مثلا" اشرف مخلوقاتیم شرم کردم.
و اما در مورد عزاداران این روزها ، دو سه روز و اندی مومن بودن ارزشی نداره، سیاه زدن ، سینه زدن، زنجیر زدن و با پولهای باد آورده شکم یک مشت دل سیر را سیر کردن فایده نداره، چقدر بیمار سرطانی نیازمند دارو دارو داریم؟ چقدر زنان سرپرست خانواده داریم؟ چقدر کودکان گرسنه در مناطق محروم شهر داریم که نمی دونند گوشت چیه برنج چیه؟ چقدر آدم نیازمند و محتاج فقط یک میلیون تومان وام داریم؟ ..... و همین آدمها هم کورند و هم کر در چنین مواقعی. اینها کسانی هستند که ایمانشون فقط یک شو هست. این روزهای کارناوال تمام بشه این آدمها دوباره می رن پشت دخل هاشون می شینن و برای کلاه گشادتر دوختن بر سر مردم ، طرحهای بزرگتر می ریزند. ایمان در دلِ . دل آدمی باید بلرزه برای همنوعانش وقتی که احساس می کنه نیازمندند. ایمان چیزی نیست که بشه به نمایش گذاشت . جاش توی قلبِ ...

امیدوارم در بین اینها باشند آدمهائی که دلشون برای کودکی نیازمند بلرزه و با دستهاشون دستی را به زندگی گرم کنند.

سلام و ارادت
من متاسفانه اون فیلم کوتاه رو ندیدم . ولی امانتداری ما سطح پایینی داره ... و همش دچار وسوسه هایی هستیم که معمولا ما رو شکست میدن . عزاداری برای امام حسین در گذشته ها ساده و بی آلایش بود و به راحتی می تونست دل آدمو بشکنه ... اما حالا بدعتها کار رو خراب کردند . من در این پست فقط خواستم امانتداری امام رو یادآور بشم . در واقع زندگی و شهادت اون مرد بزرگ ، با همین امانتداری رقم خورد . . . حالا ما هم ادعا داریم که شیعه و پیرو همون مردیم . . . و این امانتداری ماست که بیاییم و هر سال یه چیزهایی رو به مراسم و سنتهای عاشورا اضافه کنیم و بدعتهایی بذاریم . با همه ی حرفهاتون موافقم ... اما کمتر کسی با من و شما موافق خواهد بود . اصلا مداحی اهل بیت هم عوض شده و صدا و تیپ مداحان با سابق فرق کرده و گاهی عربده می کشند . یاد یه پیرمرد افتادم که کتابچه ای کهنه داشت و اسمش مش فیض الله بود . سواد چندانی نداشت ... اما وقتی در مجلس امام حسین روضه می خوند ، حزن و اندوهی که در صداش بود ، سنگ رو هم به گریه مینداخت . خدا بیامرزتش .... ولی مداحان امروز همش دارند نعره میزنند و گاهی با لحن چاله میدونی میخوانند مردم رو بگریونند ... متاسفانه خیلیها فکر میکنند که اگه توی این روزها برای امام حسین حتی توی خیابونها هم قدم بزنند ، دین شون رو به حضرت ادا کردند . کسی نمی خواد قبول کنه که : کل یوم عاشورا .... باید هر روز حسینی بود . . . باید هر روز دست ضعفا رو گرفت و به دردهای مردم رسید و گرسنه ها رو سیر کرد . ولی ما فکر میکنیم که فقط همین چند روز باید به یاد حسین بود و قیافه ی حق به جانب گرفت . چند سال قبل برای انجام کاری رفتم پیش رییس یه اداره ... بی ادب بود و شروع کرد به گفتن حرفهای ابلهانه ... اتفاقا یک هفته از عاشورا میگذشت . بهش گفتم : حاجی ! امسال توی عزادرای امام حسین بودی؟ گفت : آره ، چه ربطی داره؟ گفتم : همون امام گفته اگه مسوولیتی داری و کسی از در وارد شد تا کارشو راه بندازی ، مثل اینه که رحمتی از جانب خدا بر تو نازل شده و باید حواست جمع باشه که دست خالی بیرون نره . حالا تو واقعا شیعه ی حسینی؟
کمی سکوت کرد و بعد سعی کرد که یادش بره اون عزاداریها رو ... گفت : با کلمات بازی کن ... گفتم : باشه ، پس تو هم لطفا با آبروی امام حسین بازی نکن و روزهای تاسوعا و عاشورا توی خونه ات بشین و زر زر نکن . منشی و کارمندی که توی اتاق بودند با احتیاط خندیدند ... گفت : الان باید بگم حراست بیا تو رو بندازه بیرون ... گفتم : توی این شهر و بیرون از این اداره تو رو پیدا می کنم و میذارم در گوشت تا ضایع بشی ... گفت : باید زنگ بزنم 110 ... گفتم : چرا زنگ نمیزنی 130؟ گفتم : اگه کارمو که قانونیه انجام ندی ، دم در این اداره می ایستم و آبروتو می برم . .. بگذریم
اون روز دلم برای امام خیلی سوخت که چنین عزادارانی داره ... و این روزها با دیدن جوونهایی که تیپ زدند و توی دسته های سوگوار در حال حرکت و رفت و آمدند ، باز راضی ام . چون توی دل این جوونها خیلی بدیها و بدجنسیها که توی دل ریاکاران حرفه ای هست ، دیده نمیشه ... به هر حال کامنتت زیبا بود و برای همین بنده هم پرچانگی کردم ... ببخشید

ویس پنج‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:11

حالا من یه چیزی بگم ؟ اگر این روزها کسی شبیه امام حسین باشد و آزاده باشد تکلیفش چیه ؟

من با اینکه از ریاضیات بدم میاد ، اما حاضرم معادله ی ده مجهولی رو بدی برات حل کنم و به این سوال جواب ندم . خیلی سوال دشواریه و من واقعا قادر به پاسخگویی نیستم . اما فکر میکنم چنین آدمی که فرمودی توی خونه بشینه و بیرون نیاد ، برای همه خیلی بهتره .

معصومه جمعه 24 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 14:40

و من این بار؛ بی دلهره ، بی شک ، بی هق هق..
به جای اسم مستعار چهار حرفی ام
به جای " تنها"
مینویسم:م.ع.ص.و.م.ه :
نذر کرده ام
یک روزی که خوشحال تر بودم
بیایم و بنویسم
که زندگی را باید با لذت خورد
ضربه های روی سر را باید آرام بوسید
و
بعد لبخند زد
و
دوباره با شوق به راه افتاد
یک روزی که خوشحال تر بودم
می آیم و می نویسم
که این نیز بگذرد
مثل همیشه که همه چیز گذشته است
و
آب از آسیاب
و
طبل طوفان از نوا افتاده است
یک روزی که خوشحال تر بودم
یک نقاشی از پاییز میگذارم
که یادم بیاید
زمستان تنها فصل زندگی نیست
زندگی
پاییز هم می شود
رنگارنگ
از همه رنگ
یادم بیاید
که
هیچ بهار و پاییزی
بی زمستان مزه نمی دهد
و
هیچ آسیاب آرامی
بی طوفان

سلام دوست عزیزم
هر دو تا اسم شما زیبا ست ... و ممنونم که باز اومدی و خبر سلامتی شما رو گرفتم و از این بابت حالم خوب شد . نوشته ای که برام گذاشتی امیدوار کننده است ... از اون غم همیشگی در این کامنت ، اثری نیست و این خیلی خیلی خوبه ... معصومه جان ! چقدر کار خوبی کردی که منو از حالت مطلع کردی!؟

خلیل جمعه 24 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 20:08 http://tarikhroze3.blogsky.com

سلام،

نوشته ی هدا یک تصویر عمومی از محرم جالب است.

سلام داداش خلیل

[ بدون نام ] جمعه 24 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 22:01

به جای شیر ، تیر نوش کرده بود اصغرت
و بعد تیر و تیغ و نیزه می زدند بر سرت

کنار درک غربتت هزار سال سوختم
چقدر زخم تشنه مانده است روی پیکرت

سر حسین تشنه لب هنوز روی نیزه هاست
زمانه خاک بر سرم، زمانه خاک بر سرت

هزار سال رفت و تو هنوز زخم می خوری
هزار سال رفت و تازه است زخم حنجرت

هزار سال رفت و دسته دسته ی قمه زنان
گرفته تیغ بر کف ایستاده در برابرت

شریعت محمدی نه قیمه است و نه قمه
چرا زمانه پی نمی برد به اصل جوهرت

بیا کنار روضه های کوفیان نگاه کن
ببین که زخم تیرها چه کرده با برادرت

شب وداع آمد و سری زدم به مجلسی
که شعله اش اگرچه بود نام پاک مادرت

نشستم و شکسته سینه می زدم به یاد تو
و نوحه خوان که اسب می دواند روی پیکرت...
***

نشسته ام به یاد روزهای دور کودکی
شکسته دم گرفته ام به یاد دیده ی ترت

سلام می کنم سلام می کنم به زخم تو
سلام می کنم به عطر جمله های آخرت

سلام ما سلام ما به تشنگان کربلا
سلام ما سلام ما به اکبر و به اصغرت

علیرضا قزوه

.....
سلام بر شما

و خطاب به دوست فرهیخته مون جناب آقای خلیل:
اسم من هدی هست ... نه هدا!!!!!

با تشکر.

سلام بر شما دوست نازنین و صاحبدلم که با این شعر علیرضا قزوه ، حال تازه ای به این خراب آباد ما بخشیدی ... ممنون
زیاد سخت نگیر هدی جان ... ما در نوشتار فارسی از این گونه مشکلات زیاد داریم . مثلا میخواهم برایت بنویسم : خانوم هدی ، مشکلی نیست . اما وقتی می خواهم بنویسم : هدای عزیز ، ناگزیرم از "الف" به جای "ی" استفاده کنم . این را هم نیک می دانی که در نوشتن اسامی ، میزان سختگیری استادان ادبیات ، کمتر است .
برای همین استدعا دارم کمی عنایت فرموده و دستمان را باز بگذارید ... فرهنگستان دارد شبانه روز می کوشد و انشاالله درست میکنند ... من بارها گفته ام که کلمه ی "ایران" که نام کشور ماست ، غلط نوشته میشود ... باید بنویسیم "اییران" که البته نمی شود و نمی گذارند و مصطلح هم نیست . بنا بر این امیدهایمان را می بندیم به فعالان در فرهنگستان تا بلکه تکلیف روشن شود .

ایرج میرزا جمعه 24 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 22:32

سلام

قبول باشه عزاداریهای شما . تعجب کردم وقتی دیدم کسی که پیرمردی را تک چرخ زن کرده اما از دست خودش امان میجوید

بهتره از همینجا شروع کنید و اجازه ندید کسی که در وبلاگش به صراحت ضد قرآن مطلب مینویسه ، جرات کنه و در وبلاگ شما به محرم و عزادارانش جسارت کنه . انشاء الله که قبول باشه.

در جواب دوستان دیگه عرض میکنم : سعی کنیم دیگران رو قضاوت نکنیم ؛ مخصوصا از ظاهر . دیگر اینکه عیبی هم اگر دیدم تعمیم ندهیم .
میلیونها نفر در مساجد و تکایا و منازل و هیاتهای کوچک مشغول عزاداری هستند و خوب نیست که همه اینها رو نادیده بگیریم و زوم کنیم روی عده ای که در خیابانها تظاهر میکنند .

سلام علیکم و رحمت الله
میرزا جان ! کسی در این جا ضد قرآن مطلب ننوشت و بنده هم اگر چنین بود ، ثبت نمیکردم . فقط برخی دوستان از حرکاتی که در شان این ایام نیست ، گله داشتند . همانهایی که احتمالا شما را بد گمان کرده اند ، همین روزها در کنجی و تکیه ی کوچکی به عزاداران پیوستند . هر چه باشد این معدود دوستانم را که از مدتها قبل یافته ام میشناسم و گاهی هم برای هم کامنتهای خصوصی میفرستیم و درددل میکنیم . آن عیوب که اشاره فرمودی ، از سالها پیش بوده است . اما میرزا جان ! در سالهای اخیر دیگر خیلی زیاد شده و مخصوصا برای من که این ایام را با تاسوعا و عاشوراهایی که در کودکیها و نوجوانیهایم دیده ام ، مقایسه میکنم ، رنج می برم . البته از تیزبینی ات باید ممنون باشم و امید که عزاداریهای شما نیز مورد قبول خداوند قرار بگیرد . بله ، من از دست خودم امان می جویم . کاش وظایف و موضوعات اصلی و فرعی در زندگی ما در حد همان شجاعتها برای تک چرخ زدن بود . اما مسوولیتهای بسیار بزرگی بر دوش ماست و ضعفهایمان ، بسیار ... ارادت

پرنیان شنبه 25 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:25

سلام بر شما و بر دوستان عزیز و البته هدی جان

هدی جان ، استاد ادبیات ما که من خیلی هم قبولش دارم و دکتری ادبیات دارد و بسیار هم فرهیخته است تاکید زیاد داشت که کلماتی مثل عیسی، کبرِی ، هدی و ... به جای «ی» با «الف» بنویسیم. و دلایل منطقی خودش داشت.

سلام و ممنون از ایت کامنتی که به نظرم لازم بود .... همونطوری که بنده هم عرض کردم در باره ی نوشتن اسامی ، معمولا استادان سختگیری زیادی ندارند . اما استاد شما حتما به دلایلی اصرار به نوشتن "الف" در پایان داشتند ... دست شما درد نکنه

هدی شنبه 25 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:13

سلام بر شما و پرنیان عزیز

البته نظر استاد شما محترم! اما این اسم منه و من خیلییییییی روش تعصب دارم و همینجوری نامیده شدم و همینجوریم دوستش دارم و خودمم که واقعا دلم میخواد همونجور که هست نوشته بشه نه اونجور که صاحبنظران تصمیم میگیرن!

من اون مدلی نوشتن رو اصلا دوست ندارم چون یه شکل ناهمگون نازیبایی رو میده به اسم من که انگار دنباله شو قطع کرده باشن بیهوا ... اصلا باهاش کنار نمیام و ارتباط برقرار نمی کنم ...

خوشم نمیاد در کل!!

اصلا خود شما دوست داری اسمتو کج و معوج با نقطه های بالا پایین بنویسن و بگن درستش همینه؟؟؟؟؟

حالا وقتی جناب فرخ مینویسن هدای عزیز! قضیه ش فرق میکنه چون جور دیگه نوشتنش باز زیبایی نخواهد داشت! و نمیشه هم نوشت!

حالا خواهر خودمم وقتی کلاس اول بود و میخواست اسم و فامیل منو بنویسه می نوشت: هدای ... (این سه نقطه مثلا جای فامیلمه)

اما اصل اسم من همونه که خودم می نویسم و دلم میخواد درست نوشته بشه! اوریجینال!

سلام ... ظاهرا موضوع "دل" مطرحه و باید به فتوای دل عمل کرد .
برای خودم و دوستان و شما دو پیشنهاد دارم :
یا همه ی دوستانی مثل پرنیان عزیز کوتاه بیان و "هدی" بنویسند ... و یا اینکه هدی جان محبت کرده و اسم خودشون رو عوض کنند ... مثلا اسمشونو بذارن "هما" و خیال همه راحت بشن

هدی یکشنبه 26 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:29

یه موردی پیش اومد که اصلا دلم نیومد ننویسم اینجا!
گفتم تا این پست همچنان برقراره بیام حداقل دلمو خالی کنم!!!
روز شنبه بعد تعطیلات حسینی وقتی اومدم شرکت و مناظره یه به اصطلاح شیع و یه اهل تسنن رو دیدم خیلی دلم گرفت ...
اول صبح که رفتم آبدارخونه دیدم یکی از همکاران نشسته و به یکی دیگه که اتفاقا اهل تسنن بود میگه:
- خوب این چند شب شمام رفتی مجالس عزاداری؟
- آره
- شام چی میدادن ؟
(قیافه من موقع طرح این سوال ایشون ---> )

دلم میخواست موهای اون همکار گرامی رو واقعا بکنم از جا!!
وقتی که اون برادر اهل تسنن گفت:
ما که برای خوردن نمیریم برادر! میریم یه چیزی بهمون اضافه شه و یه چیزی یاد بگیریم!!!

بغض چنان گلومو گرفت که اومدم سریع بیرون تا حداقل شاهد چنین سرشکستگی از جانب کسی که خودشو شیعه علی و حسین میدونه و اتفاقا سید اولاد پیغمبر هم هست و فقط محض شکم چرونی داره پا به حسینیه ها میذاره نباشم ...
واقعا احساس خفت و حقارت کردم در برابر اون برادر اهل تسنن با اون سوال و این جواب!!!
واقعا دلم برای مظلومیت مداوم امام حسین سوخت ...
واقعا جای تاسفه برای خیلیا ...

این خاطره رو هر کسی که بخونه فراموش نخواهد کرد . منم دیشب روی سایت یکی از خبرگزاریها خبری رو دیدم که خیلی جالب بود ... یه زن سنی در عراق بیش از 20 ساله که داره در ایام عزای حسینی غذا می پزه و پخش میکنه .. حالا تو هم زیاد خودتو ناراحت نکن . شاید اون شیعه ی عزیز یه طوری در باره ی غذا حرف زده که آدم رو ناراحت میکنه . شاید منظوری هم نداشته ... اما حقیقت امام حسین رو خیلی از افرادی که شیعه و یا مسلمان هم نیستند ، بهتر از ما درک کردند . در ضمن آخرین کامنت پرنیان عزیز رو هم مطالعه بفرمایید و در جریان قرار بگیرید . ممنون

پرنیان یکشنبه 26 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:21



به پیشنهاد فرخ عزیز خندیم . بامزه بود

هدی جان ، تو اگر بدونی من رو چی ها صدا می کنند! هر کسی هر چی دوست داره صدا میکنه ، مخففش می کنند، مدلش رو عوض می کنند، مشابهش رو می گن و یهو می بینی یک نفر یه اسم دیگه که فکر می کنه بهم می یاد صدا میکنه ... من ناراحت نمی شم ، گاهی وقتها فکر می کنم اون شخص یه جور صمیمیت خاصی رو با من احساس می کنه که اسمم را با سلیقه ی خودش صدا می کنه و دلش می خواد اینجوری حس نزدیکیش رو منتقل کنه . بارها هم ازم سوال شده که مشکلی با این قضیه ندارم و من گفتم به هیچ وجه . ولی قول می دم که تو رو هدی صدا کنم . امیدوارم خطا نکنم

سلام ... به هر حال هدی خانوم کمی حساس هستند و شما هم در انتها نوشتید که حتما رعایت خواهید کرد . من و شما که دو تا پیرهن و شاید هم فقط یه پیرهن بیشتر از بر و بچه ها پاره کردیم ، باید از خواسته ها و انتظارات شون مراقبت کنیم تا از ما دلخور نشن . شما رو هم میدونم ... مثلا ممکنه صداتون کنند : پری یا پریا و یا هر چیز دیگه ای که خوششون بیاد . من و شما با همین صبر و حوصله ی بسیار ، محبوبیت به دست آوردیم .
البته از شوخی که بگذریم باید اقرار کنم که شما در شکیبایی و صبر استاد بنده هستید

معصومه سه‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 22:06

دیروز کبوتری از من سراغ تو را می گرفت
یادم افتاد از هفتم آسمان ندیدمت
و چه قدر دلم برایت تنگ شده
...
من اگر نخواهم با روزهای خدا صبوری کنم چه می شود ؟
راستی امروز چندم پرنده است ؟
چرا خوابم نمی آید ؟
کسی برایم مریم آورده ، کسی انار ، کسی ریواس
ولی من به کسی فکر می کنم که هیچ وقت جز دست هایش
چیزی برایم نمی آورد
چرا می ترسی ؟
آن یک نفر کسی جز تو نیست
می خواهم نامت را در گوش ماه بگویم
نه ... حسود تر از آنم که تو رابا ماه قسمت کنم ..

سکوت ، سکوت ، کلمه ، پرواز ، بی قراری
باور کن در حوصله ی من و پنجره و ستاره نیست
باز هم صبر کنیم
دیگر نمی خواهم مرا ببوسی
سلام معجزه باران
سلام ......
حدس این نقطه چین های گرد ِ خالی !! بماند برای خودت
خود ِ خود ِ ت و ...
پُر کنش با الفبای ممنوعه ی نامت ..

به به
چقدر زیبا و شاعرانه و لطیف؟؟ هر کی اینها رو بخونه حالش خوب خواهد شد . از بابت نقطه چین هم ممنون
از اینکه اجازه دادی خودم اونو پر کنم . معصومه ی عزیز ! روزی در آینده به این روزها غبطه خواهی خورد ... به روزهایی که عطر جوانی و شوق می دهد . . . روزهایی که آدم دلش نازک است و زود ترک برمیدارد ... روزهایی که با یک نگاه ممکن است دریای قلبت طوفانی شود . روزی که خیلی زود خواهد آمد ، برای همین چیزها دلت تنگ خواهد شد . باید سالها زندگی کنی تا حرفهایم باورت شود . . . اما قول میدهم که همان خواهد شد که گفتم .

معصومه سه‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 22:08

سلام استاد عزیز...
خوبی؟
ممنون ..
شما همیشه به من لطف داری

سلام بر دوست نازنین و خوبم
من خوبم معصومه جان و امیدوارم که تو هم خوب خوب باشی
از لطف و توجه و یادآوریهات خیلی ممنونم

هدی چهارشنبه 29 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 08:56

سلام و صبح شما هم به خیر

از وسعت نظر پرنیان عزیز برای شیوه نگارش اسم خودم ممنونم و همچنین خیلی خیرمقدم میگم برای بازگشت دوباره معصومه عزیز و خوشحالم که برگشتی معصومه جان! آفرین!

سلام ... همه ی لحظه هاب عمرتان پر از خیر و شادمانی
منم از برای معصومه خیلی خوشحالم که برگشت ... ممنون

hami پنج‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 20:37

سلام عرض شد. عزاداریهاتون قبول درگاه حق. دوتا چیزه که مسلمونا رو حفظ کرده یکی در گذشته س که واقعه عاشوراست یکی در آینده س که ظهور آقا امام زمانه. خدا این موجبات اتحاد رو از مسلمونا نگیره ان شاء الله. ارادتمند.

سلام ... اجر شما هم با سیدالشهدا
مرسی حامی عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد