آدمها

 برخی آدمها به شام شب و لقمه ای کوچک محتاج اند 

برخی آدمها در آسایشگاه سالمندان ، به دیدار عزیزان و دلجویی نور دیدگان خود احتیاج دارند

برخی آدمها به سفری رویایی در سرزمینهای پیشرفته محتاج اند . . . و چقدر دل شان می خواهد تا چند شب در مجلل ترین هتلهای دنیا اقامت کنند و گران ترین لباسها و اشیای زیبا را بخرند

برخی آدمها به ازدواج احتیاج دارند و دیگر از تنهایی بیزارند و احتمالا از سالخوردگی می هراسند

برخی آدمها به اتومبیلی گران قیمت و زیبا محتاج اند و از خودروهایی که در خیابانها زیاد دیده می شود ، دل خوشی ندارند . . . و می خواهند بر مرکبی بنشینند که چشم عالم و آدم را خیره کند

برخی آدمها محتاج یک لبخند هستند . . . یک سلام صمیمانه در صبحی که قلبشان را آرام کند . . . به احترامی در حد معمول تا فکر کنند که هنوز در کوچه و خیابان ، عزتی دارند

برخی آدمها خسته اند و به خواب محتاج اند . . . تا در مترو و اتوبوس با دهانی باز در خوابی عمیق فرو نروند و ایستگاهی را که باید در آن پیاده شوند ، پشت سر نگذارند

برخی آدمها به کار احتیاج دارند . . . برای درآمد و یا هویتی که خواهند یافت 

برخی آدمها محتاج کنجکاوی اند . . . در زندگی مردم سرک بکشند . . . رازهای دیگران را بدانند و یا به اسرار و ناگفته ها و نایافته های علم ، دست یابند

برخی آدمها محتاج شادی هستند . . . شادیهای بزرگ و کوچک تا دلشان را گرم کند و امیدهای آنان را تازه گرداند . . . تا حتی در روزهایی که آسمان خاکستری و هوا گرفته است ، بخندند 

برخی آدمها محتاج اندوه اند . . . که ترانه ها و اشعار سوزناک بسرایند . . . که فراق و هجران و دوریهای گذشته را به یاد بیاورند و شاید از این راه یادشان نرود که در روزگاری ، عاشق بوده اند   

برخی آدمها به مرگ احتیاج دارند . . . تا از رنجهای بیماری و همواره بستری بودن ، رها شوند

برخی آدمها به روشنایی محتاج اند . . . به ایستادن در نور و دیده شدن . . . تا از زندگی در سایه های سرد خلاصی یابند

برخی آدمها به پرسه زدن احتیاج دارند . . . شاید از آن رو که زندگی ، قرارشان را از آنها ربوده است

برخی آدمها . . . . برخی آدمها . . . . برخی آدمها . . . . برخی آدمها . . . . . . 



اما من به تو احتیاج دارم . . . به یک روز آفتابی و گرم تا در سایه ات بنشینم و گهگاه سرم را بالا بگیرم و لبخندت را تماشا کنم . . . به یک شب بهاری در میان علفزاری که باد در آن آواز می خواند و تو در زیر نگاه مهتاب برایم از قلب و روحت ، سخن می گویی . . . به یک لحظه که در تو شکوفه بزنم و بعد اگر خواستی برایم بهانه بگیری و بگویی که : دیگر دیر شده و باید از شکوفه ها گذشت و مرا با یک صدای ساختگی بفریبی که زود باش برو و این صدایی که می شنوی ، صدای پای تابستان است . . . به تو محتاجم . . . تا حتی مثل یک سراب در برابرم دقیقه ای بمانی و بعد برای همیشه محو شوی . . . تا گریه ها و ناگفته ها و دردها و شادیهایم را به نشانه ی صداقت و صمیمیت ام به تو بدهم . . . و براستی اهمیتی ندارد که با آنها چه خواهی کرد؟      نزد خود نگاه می داری و یا اینکه در خلوت یک شب بارانی ، همه ی آنها را به یک زباله دان می ریزی . . . من به تو احتیاج دارم . . . و به قول نیما : گرم یاد آوری یا نه ، من از یادت نمی کاهم .



کاش آدمها این همه محتاج و نیازمند نبودند !؟


نظرات 21 + ارسال نظر
هدی پنج‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 21:55

سلام

این پست بیش از اون زیبا، رویایی و مقدسه که من بتونم به جرعه سطری مهمان کنم شما رو ...

تنها سر تعظیم فرود میارم در برابر احساسی بدین نابی و شیرینی ...

و غزلی هم از خواجه شیراز تقدیم به شما که به گمان من می تواند تعبیری خوش باشد بر این مقال ...

........

چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نه‌ای جان من خطا این جاست

سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آید
تبارک الله از این فتنه‌ها که در سر ماست

در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست

دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب
بنال هان که از این پرده کار ما به نواست

مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست

نخفته‌ام ز خیالی که می‌پزد دل من
خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست

چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم
گرم به باده بشویید حق به دست شماست

از آن به دیر مغانم عزیز می‌دارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست

چه ساز بود که در پرده می‌زد آن مطرب
که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست

ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند
فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست

هدای عزیز ! من لایق این همه محبت دوستانم نیستم .
خوشحالم که این یادداشت مقبول خاطرتان قرار گرفت .
شما خواننده ی حساس و تیزبینی هستید و این چقدر
خوب است که بزرگوارانه در ادامه ی نظراتتان از خواجه
شیراز غزلی را که برایم همیشه پرمعما و خواندنی است ،
شاهد مثال آوردید . ذعایم آن است که آن آتشی که نمیرد همیشه در دلهای ما شعله ور بماند.

صدرا جمعه 8 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 00:12

سلام بر دوست و استاد عزیزم
دست مریزاد
برخی ریزه کاریها را که در متن شما میخوانم فقط میتوانم لذت ببرم
کاش بیشتر می نوشتید . مثل قبل ترها که تقریبا هر روز پستی از شما را میخواندیم . میدانم حوصله و دغدغه ها بسیار است . اما هر چه بیشتر از شما بخوانم برایم بهتر است

سلام جانم سلام برادرم
ممنون از زبان شیرین ات ... از این همه محبت و لطف که نومیدیها را از دلم برون میکند . روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
و شما دعا بفرما که آن روزگار و آن شوق باز گردد . . . ارادت

ایرج میرزا جمعه 8 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 11:16

سلام
خدا رو شکر که ایام فراق تبدیل به یوم فراق شدند . همونشم تلخ بود . خدا دلت رو همیشه شاد کنه

سلام بر دوست عزیزم
شما از جمله دوستانی هستی که گاه خاطر مکدر ما رو به تفرجگاه مزاح میبری و لب ما رو متبسم میکنی
امیدورام قلبت نیز شاد و همواره از غصه ها دور بمانی

پرنیان جمعه 8 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 11:48

خیلی قشنگ بود.

تصور نمی کردم پایان داستان به این شکل تمام بشه . پاراگراف آخر واقعا" زیبا تمامش کرد.
اگرچه متن را تمام کرد وگرنه احساس که همواره باقیست.

اما گاهی یک نفر می شود تمام دنیای آدم. تمام آرزوها و رویاها با یک نفر به حقیقت می پیوندند، او می شود سکوت ، اندوه، شادی ، ثروت، بی نیازی ، خدای روی زمین و ........ .

مرسی خانوم ... شاید این پست رو برای نوشتن پاراگراف آخر نوشته باشم و به هر حال در ابتدا مقدماتی چیدم تا به اصل ماجرا برسم .
از نگاه زیباپسندتون ممنونم

ارزو جمعه 8 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 14:21 http://www.bikar-darmande.blogfa.co

سلام
اول باید بگم که خیلی خیلی زیبا می نویسید ..با احساس
دوم باید بگم من همیشه تو زندگی دنبال ارامشم ..دنبال دوستی که در کنارش ارامش داشته باشم ..دنبال نگاهی که پر از ارامش باشه ..دنبال حرفی که توش معنی امید و ارامش باشه..
من فعلن فقط همین پستتونو خوندم ولی به نظر میاد قلم بسیار خوبی داشته باشین .موفق باشین

سلام ... از آشنایی با شما خوشحالم . چیزی برتر و بهتر از آرامش در زندگی نیست ... در آرامش حتی سلامتی و بسیاری از نعمتهای الهی به دست میاد و اگر هم مشکلی از جانب روزگار حواله بشه در آرامش میشه اون رو به راحتی و بی دردسر تحمل کرد . واقعا آرزو دارم به دوستی که در کنارش ، آرامش رو به دست بیاری ، برسی و کامیاب باشی .
مرسی

ارزو جمعه 8 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 15:01 http://www.bikar-darmande.blogfa.com

راستی باید بگم شما صدای خیلی دلنشینی دارین
یه صدای ارامش بخش..با صداتون قشنگ تعریف می کنید ...
صداتونم مثل نوشته هاتون حس داره

باز هم ممنونم ... از این که صدای نتراشیده و نخراشیده ی ما رو پسندیدی ، خوشحالم

hami جمعه 8 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 19:10

سلام. جناب فرخ خان مدت زیادی نیست با وبلاگ شما آشنا شدم. اما بی دلیل نیست که هر وقت وارد اینترنت میشم اول سراغ وبلاگ شما رو میگیرم .ممنونم از نوشته های خوبتون. من ادم درون گرایی هستم و خیلی از حرفامو نمیتونم به زبون بیارم. اما وقتی شما مینویسید و میخونم واقعا احساس سبکی میکنم. پایدار باشید.


وقتی که دیگر نبود ،

من به بودنش نیازمند شدم.

وقتی که دیگر رفت ،

من در انتظار آمدنش نشستم.

وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد ،

من او را دوست داشتم.

وقتی که او تمام کرد ،

من شروع کردم .

وقتی او تمام شد ،

من آغاز شدم .

و چه سخت است تنها متولد شدن ،

مثل تنها زندگی کردن

مثل تنها مردن …
(دکتر شریعتی)
...........................
موج رقص انگیز پیراهن چو لغزد بر تنش
چنان به رقص اید مرا از لغزش پیراهنش
حلقه ی گیسو به گرد گردنش حسرت نماست
ای دریغا گر رسیدی دست من در گردنش
هر دمم پیش اید و با صد زبان خواند به چشم
وین چنین بگریزد و پرهیز باشد از منش
می تراود بوی جان امروز از طرف چمن
بوسه ای دادی مگر ای باد گل بو بر تنش
همره دل در پی اش افتان و خیزان می روم
وه که گر روزی به چنگ من در افتد دامنش
در سراپای وجودش هیچ نقصانی نبود
گر نبودی این همه نامهربانی کردنش
سایه که باشد شبی کان رشک ماه و آفتاب
در شبستان تو تابد شمع روی روشنش
هوشنگ ابتهاج.

حامی عزیز ! سلام
من احساس قشنگت رو در قالب کامنتهایی که برای من میذاری کاملا حس میکنم. انتخاب بخشی از آثار دکتر شریعتی و سایه ی عزیز هم نشون میده که روح زیبایی داری . . . اینو واقعا میگم و ازت خیلی سپاسگزارم
عالی بود

معصومه جمعه 8 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 20:30

دﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﺑﺎ ﺗﻮ ﻟﺞ ﺑﺎﺯﯼ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ
ﻣﺎﻧﻨﺪ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ
ﺳﺮ ﻣﺎﻫﯽ ﻫﺎ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻗﻬﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ
ﻣﺎﻫﯽ ﻗﺮﻣﺰ ﻣﺎﻝ ﺗﻮ
ﻣﺎﻫﯽ ﺁﺑﯽ ﻣﺎﻝ ﻣﻦ
ﻫﺮ ﺩﻭ ﻣﺎﻫﯽ ﻣﺎﻝ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻨﺪ
ﺗﻮ ﻣﺎﻝ ﻣﻦ!
-----------------------------------------------------------
خنکای یک عصر بهاری …
کنار شاه بوته یاسی وحشی …
میزی که کاسه ای پُر از پولکی زعفرانی دارد
و دو فنجان چای داغ را خیال خواهم کرد …
لطفا به خیالم بیا !
_______________________________________________________
ما به هم نمیرسم
اما
بهترین غریبه ات می مانم

که تو را …
همیشه دوست خواهد داشت…
به این می اندیشم که ، چگونه دوستی پیدا کنم که در زمان تنهایی همراهم باشد !
اما . . .
می توان دوستی پیدا کرد که درتمامی لحظه ها کنارم باشد ؟
من در تمام لحظه هایم تنها هستم . . . تنهای تنها !
اما . . . باز هم ازاندیشیدن دست بر نمیدارم . . .
همچنان در مخیله ام به دنبال دوستی شایسته هستم . . .

معصومه ی عزیز ! این قدر حس تنهایی رو در خودت تقویت نکن ... شاید یه بار هم برات نوشتم که : بیشتر این حس تنهایی مربوط میشه به سنین جوونی ... و البته طبیعی هم هست . چون پیدا کردن یک دوست خوب و صمیمی و صادق ، ممکنه سالها طول بکشه . بعضیها می خوان دوست بشن تا در مصرف مواد شریک داشته باشند ... بعضیها دوست میشن تا دم به ساعت بیان از آدم دستی بگیرند و بعد هم پس ندن ... بعضیها دوست میشن که همه ی گرفتاریهاشونو برای آدم تعریف کنند و همش انرژی منفی بدن و خودشون از انرژیهای مثبت آدم استفاده کنند . . . حالا شما حساب کن که به فرد تنها که به دوست هم نیاز داره ، چطوری باید در بین این همه آدم ، دوست دلخواه خودشو پیدا کنه . باور کن که منم این دوران رو گذروندم ... و حتما اکثر دوستانی هم که اینجا باهاشون رفاقت میکنم ، چنین اتفاقاتی رو پشت سر گذاشتند . دوستی با جنس مخالف هم باید خیلی حساب شده انجام بگیره ... دختر و پسر هم نداره ... باید مبنای دوستیها عاطفه و محبت و دلسوزی نسبت به همدیگه باشه . .. خدای نکرده وقتی پای سواستفاده میاد وسط ، هم بنیانهای دوستی فرو می ریزه و هم اینکه آدم شکست خورده برای یک آینده ی طولانی اعتمادش رو به سایرین از دست میده و این هم خیلی ناگوار خواهد بود . برایت دوستانی شایسته آرزو دارم که انسانیت و اخلاق را رعایت کنند و خاطرت را نرنجانند .

معصومه جمعه 8 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 20:32

ی سوال...
هدی وبت رو واگذار کردی؟؟؟؟؟

هدی یه وبلاگ جدید راه انداخته ... با اجازه ی ایشون برات آدرس میذارم
www.mymedic.blogfa.com

[ بدون نام ] شنبه 9 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:09

با سلام
زمانی که این متن را داشتم میخوندم تحملی به حالا و هوای خودم کردم و اقعیت همین که شما بابیان نرم و لطیف گفتید.
دوست داشتم ،عشق چیزی نیست که برای زیبای باشد این دوست داشتم و عاشق بودن که زیباش میکنه گاهی برای یه نگاه یه لبخند یه سلام واقعا محتاجش وووای کاشک میشد این حس و احساسو باهاش بیگانه نبود
و واقعا درست گفت نیما:گرم یادآوری یا نه،من از یادت نمی کاهم

سلام دوست من
کاش اسمتون رو می نوشتید ... دوست داشتن از عشق برتر است و البته مهمتر از همه این است که عاشق و دوستدار باقی بمانی و تا انتها این راه را با قدرت و اطمینان بپیمایی . ممنون

ارزو شنبه 9 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:47 http://www.bikar-darmande.blogfa.com

سلام
منم از حضور شما و کامنتتون ممنونم ..
منم از اشنایی با شما خوشحالم ..منم برای شما ارزوی ارامش در تمامی لحظات زندگی دارم

سلام ... سلامت باشی ... ارادت

مهران شنبه 9 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 13:51

وای ببخشید فراموش کردم اسم بنویسم این هم از اثرات عشق و عاشقی و دوست داشتن است البته برای من یکرفه هست دوست گرامی و من اعتقاد به حرفای جنابعالی رو دارم و خواهم داشت

به به مهران عزیز و گرامی
مخلصیم ... باید حدس میزدم که شما تشریف آوردید
ارادت

ویس شنبه 9 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 16:00

سلام . جالبه همینطور که داشتم برخی آدما رو می خوندم داشتم خودمو ورق می زدم ببینم کدوم هستم ، ولی هیچکدام نبودم و قصد داشتم چیزی ، در حدود همین مطلبی که نوشتید بنویسم ، خیلی جالب شد رسیدم به انتها ودیدم تقریبا همینه ، شایدم چون امروز به هم ریختم اینطور باشه . نمی دونم . به هرحال

سلام ویس عزیز و به هم ریخته
امیدوارم که ملالی نباشد بر خاطر عاطرتان
حالا دیگه خیلی خوشحالم که اون قسمت انتهایی رو نوشتم .
شما هم اگه فرصت کردی بد نیست یه پست تازه برامون بذاری

هدی شنبه 9 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 22:57

یا عشق یا وصال ...چه سخت است زندگی
وقتی که هر دو را به تو با هم نمی دهد

گاهی هم انتخاب، فقط یک بهانه است
یعنی هرآنچه را که بخواهم ، نمی دهد...

خیال کردی زندگی حواسش نیست؟؟ همه ی علوم و به خصوص علم غیب را با هم دارد . زندگی غالبا شبیه آدولف هیتلر است ... شجاع و بیرحم و جاه طلب و .... و چقدر دوست دارد پاشیده شدن کسان و خانواده ها را ببیند. اگر می خواهی می توانی به قوانین زندگی تمکین کنی و لذتی ببری ... اما اجازه نداری صداقت و عشق و دوست داشتن را رعایت کنی . زندگی به رندی و حسابگری و انتقامجویی و از این قبیل پدیده ها رغبت بیشتری دارد .
امیدوارم کسی از این پاسخ چنین برداشت نکند که من یک سیاه نما هستم . . . ممنون از شما برای این دو بیت زیبا که براستی خوشم آمد از محتوایش

مرضیه یکشنبه 10 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:19

آنچه شیران را کند روبه مزاج

احتیاج است، احتیاج است، احتیاج

به به ... مرضیه خانوم و بیتی از سعدی و مطلبی متناسب با نوشته ی این بنده حقیر و عنایتی از روی مودت و محبت در این صبح پاییزی و زیبا .... سلام ... مشتاق دیدارتون بودم دوست قدیمی

معصومه پنج‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 16:06

ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﮕﻮﯾﺪ
ﻣﻬﻢ ﺍﯾﻨﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺩﺭﺩﺍﻧـــــــﻪ ﯼ ﻣﻨﯽ
ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﻮﺑﯽ ﻫﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﻓﻘﻂ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ
ﮔﺮ ﭼﻪ ﺩﺳﺘﺖ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ نیست اما
من به خودم می بالم که انتخابم غلط نبوده
-----------
کاش میشد آسمان را لمس کرد
کاش میشد زندگی را گرم کرد
کاش میشد تا بباری مثل ابر
کاش میشد سبز باشی چون درخت....
-----------------------------------------------------------------------
دوست من ! باران...! راستی یادم نبود بگویم تازگی ها با خودم خوب رفیق شدم .
دیشب که باران آمد ، میخواستم سراغت را بگیرم....عزیزمن

به به چه اشعار زیبایی ... دست مریزاد ... میبینی ؟؟ می بینی بارون چقدر حس آدمها رو لطیف میکنه؟ تا روزی که امید به باریدن آسمون باشه ، زندگی زیبا و دوست داشتنی خواهد بود .
لحظه هایت ، بارانی و زیبا

معصومه پنج‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 16:10

سلام صادق هزاری عزیزم..
خوبی گله؟؟
ببخشید من سعی کردم باهات تماس بگیرم .ولی ایمیل میخواس منم نداشتم
خوبی گله؟؟؟خوندم پست جدیدم رو..
میدونی ی سریام هستن ک میخوان وقتی میری تو وب عدد نظرهارو میبینی بگی وااای چ وب چر طرفداری داره..حالا فرق نمیکنه ب چ قیمتی...
صفحه نظراتشو باز میکنی میبینی 30تاش فقط حرف های روزمره است...آره میفهمم چی میگی
کی ب استاد من توهین کرده؟؟؟
بیمار کسیه ک طرز فکر بالا رو داره
نه ی آدم دوست داشتنی

سلام دوست خوبم ... عیبی نداره ... دنیا با همین حرفها و انفاقات می گذره و نمیشه کاریش کرد . من در پی نوشت یادآوری کردم که اگه روی اسمم کلیک کنید ، صفحه تازه ای باز میشه برای تماسهای خصوصی و نامه های دوستانه ... گمونم دقت نکردی ... از بس که این درسها زیادن و خسته ات کردن خیلی خیلی ممنونم

معصومه پنج‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 19:52

احساس میکنم ..
عصبانی هستید عزیزمن

نه معصومه ی عزیز
کمی قبل از این عصبانی شدم و زود گذشت

معصومه جمعه 15 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 17:53


ایرج میرزا خوبه؟؟
نیستش :(

هستند ... تا جایی که خبر دارم خوبند .

november شنبه 16 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 18:19

سلام جناب فرخ.
من نیز محتاجم، به اندازه ی یک " نــــآ " محتاجم ...

"وهمیشه نیازمندم به گوشه چشمی نگاه از جانب حضرت دوست، که میدانم نگاهش را دریغ نمیدارد از بندگان محتاجش..."


قلم زنی تان مستدام باد.

سلام دوست عزیزم
اگر احتیاجات معنوی ما نبود و همواره نیازهای مادی و هواهای نفس را در نظر داشتیم ، نمی دانم چقدر درمنجلاب و نگون بختیهای خود غرق میشدیم؟ سپاس دارم ... ارادت

معصومه دوشنبه 18 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 16:32

میدانی ....
میدانی که!؟
دوستت دارم
چه از اسمان به زمین بخوانی
چه از زمین به اسمان!!!
----------------------------------------------------------
باران گرفت
زنده شدی از میان هزار سال خاطره
خیس شدم از عطر بودنت

اینجا هم باران می بارد ... و اگرچه روزگارم ابری است
اما یاد تو و خوبی هایت آسمان درونم را آفتابی کرده است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد