خواب غفلت

لطفا برای شنیدن اینجا کلیک کنید .

مشهد - 1351

گرداگرد حرم ازدحام بود و بازارهایی پر پیچ و خم ... بوی زعفران و ادویه

و ضربآهنگ چکشهایی که بر ظروف مسی نقش می انداختند . . . . . 

و سوسوی ملیله دوزیهای دور جانمازها و شوق بی پایان مردان و زنانی

که می خواستند "پنج تن " و "ضامن آهو" بخرند و به یادگار ببرند . . . .

و همیشه در بازار ، دود دکان جگرکی ها مشام گرسنگان را می نواخت

و می توانستی یک سیخ جگر را به دو ریال بخری و به دندان بکشی ...

و بعد بروی در ابتدای خیابان طبرسی و از مردی چاق که همیشه در 

منبعی بزرگ ، دوغ داشت یک لیوان شیشه ای گنده بخری و آن را با لذتی

فراوان بنوشی و در ازایش یک ریال بدهی و آن وقت احساس کنی که

تمام خوشیهای دنیا در قلب توست .

در صحن و سرای امام رضا نوای محزون آدمهایی بود که زیارتنامه ودعا

می خواندند و بعضی اشک می ریختند .... همیشه جلوی پنجره ی

فولاد غلغله بود .... و من غروبها در آنجا بودم تا بلکه انسانی را ببینم

که شفا یافته و بعد مردم به او حمله ببرند تا تکه ای از پیراهنش را به

 نشانه ی تبرک به چنگ آورند .

آن روزها آدمهای زیادی را به چشم دیدم که نابینا و افلیج بودند و شفا

می یافتند و اگر کودک بودند آنها را در بغل گرفته و از میان دستهای

مردم می ربودند و به هتلی که آن نزدیکیها بود می بردند تا در امان

بمانند .... کارکنان هتل عادت داشتند به این تعقیب و گریزها .... و به

راحتی کودک شفا یافته و همراهانش را پناه می دادند .

خیرگیهایم در شبهای گوهرشاد و نور طلایی صحن طلا پایانی نداشت.

زائران خسته و فقیر همیشه در گوشه ای خوابیده بودند و صدای بال

زدن کبوترها و همهمه ی مداوم جمعیت حتی برای لحظه ای خواب شان

را نمی آشفت . . . . . . و بعد باز من بودم و بوی گلاب و بوی شمع و

خیرگی به کودکانی که پدر و مادر خویش را گم کرده بودند و ناله های

مردمی که از ورشکستگی و بیماری و اندوه های خود می گفتند و از

صاحب آن صحن و سرا یاری می خواستند .

روزی بیمار شدم و چاره ای به جز جراحی نداشتم ... مادرم که فکر

می کرد فرزندش نمی تواند از زیر جراحی سالم بیرون بیاید مرا در غروب

یکی از روزهای شهریور به حرم برد ... مرا در کنار دری فولادی نشاند و 

گفت : پسرم    همین جا بشین و با امام رضا حرف بزن و بهش بگو کاری

کنه تا شفا پیدا کنی .... او چند قدمی از من دور شد تا نمازی بخواند و

دعایی بکند .... و من تا آمدم چیزی بگویم گریه ام گرفت . 

آنقدر گریستم که دیگر نزدیک بود تا از حال بروم ... مادرم قدری آب به من

نوشاند و به خانه برگشتیم .  فردا وقتی با صدای یاکریمهایی که پشت

شیشه ی پنجره بودند ، بیدار شدم حال بهتری داشتم .

پدرم چند بار مرا نزد پزشکان متخصص برد .... همه با اطمینان می گفتند 

که این بچه سالم است و نیازی به عمل جراحی ندارد .

چرا اختلاس ؟!

از اوایل دهه 60 هیات ها و هسته های گزینش در ادارات و سازمانهای دولتی

ایران به پالایش و انتخاب کارمندان پرداختند تا مبادا افراد مسوولیت ناپذیر و 

خدانشناس ، از دولت و بیت المال حقوق بگیرند .

سوالات سخت و مصاحبه های طولانی و توجه به ظاهر اشخاص و زیر نظر

گرفتن مشخصات خانوادگی و سوابق افراد ، با دقت و سختگیریهای زیاد

انجام می گرفت تا کسانی که تعهد ندارند به استخدام وزارتخانه ها و ادارات

نائل نشوند . . . در این رهگذر بسیاری از کارمندان که سوابقی داشتند و 

مراحل گزینش آنها در خلال سالها به طول می انجامید ، معمولا در یکی از

خوانهای واپسین مردود شده و ناگزیر به مسافر کشی و کارهایی دیگر روی

می آوردند تا مسایل اقتصادی خانواده هایشان به طرزی آبرومندانه حل شود.


در میان آن همه سختگیری و مو از ماست کشیدنها افرادی پیدا شدند که با

توصیه ی این و آن و به علت برخورداری از روحیه ی پاچه خواری خود را به 

مراکز قدرت نزدیک کرده و توانستند برای خویش در اینجا و آنجا پست و مقام و

منصب فراهم آورند .    این گروه که با گذشت زمان تعدادشان بیشتر و بیشتر

می شد ، از بانک به صدا و سیما ... از دارایی به وزارت بهداشت ... از آموزش

و پرورش به صنایع و معادن و غیره نقل مکان کردند و در هر جا با ادعای فراوان

خویشتن را کارشناس و کاربلد دانستند و به زیردستان فخر فروختند و در عین

حال از حسابهای بیت المال برای خود میلیاردها برداشتند و از خدا نیز نهراسیدند.


دامنه ی این اختلاسها و سواستفاده های کلان تقریبا به همه جا رسیده و 

معمولا اعلام این خبرها دیگر برای رسانه ها نیز جذابیت ندارد .

زیرا در شرایطی که فساد مالی همه جا را در بر گرفته و موضوع دزدی و تاراج

ثروتهای مردم ، هر روز در لیست کارهای برخی آقایان قرار دارد دیگر تازگی و

متاسفانه قباحت خود را نیز از دست می دهد .... و این در حالی است که 

خبرنگاران همواره به دنبال اتفاقات تازه اند !


اینها که اختلاس می کنند ، همواره سنگ اسلام و دیانت را بر سینه می کوبند.

اما "مسلمان" نیستند ... چون مسلمان به اصل "معاد" و قبر و قیامت اعتقاد

دارد و اینان ندارند .  آنها به ماندگاری حکومت اسلامی و ثبات در کشور هم

معتقد نیستند .  زیرا معمولا پولهای دزدیده شده را در بانکهای خارجی پس انداز

کرده تا در آینده اگر برای جمهوری اسلامی اتفاقی افتاد ، به تبعیت از شاه و

درباریان به خارج از ایران رفته و در آنجا زندگی نوینی را آغاز کنند .

گو اینکه برخی از همین الان رفته اند و زودتر از همپالگیهای خویش در دیار

غریب به خانه و رفاه و عشق و حال پرداخته اند .


خواستم در این یادداشت مراتب تاسف خود را از همه ی تلاشهای دوستان در

هسته ها و هیاتهای گزینش اعلام نمایم و یادآوری کنم :سختگیری در باره ی

متقاضیانی که معمولا می بایست در مشاغل فرودست به کار گماشته می شدند

از همان ابتدا ضرورتی نداشت .

شب و کوچه

این فایل صوتی رو باید دیروز می ذاشتم ....    اما نشد !

سرعت اینترنت و کارها و سرگرمیهای دیگه اجازه ندادند.

برای شنیدن لطفا اینجا رو کلیک کنید .

عشق و تندرستی

عشق و عواطف با جسم و تن آدمی مرتبط اند .

برای شنیدن فایل صوتی اینجا را کلیک کنید .