در روزهای جمعه و شنبه ی گذشته به یکی از روستاهای دوردست
در ارتفاعات شرق گیلان سفر کردم .
در بین آن همه زیبایی شگفت انگیز از پیرزنی که لااقل هشتاد سال
را دیده و به چوبدستی بلند خود تکیه زده بود پرسیدم که در این سن
و سال ، چه تفاوتهایی در بهار امسال با بهاران دوره ی جوانی اش
می بیند؟؟ به سرعت پاسخ گفت:هیچ !!
پیرزن هیچ تغییری در بهار نمی دید ... برای او همان گلها و همان شور
و طراوت و رنگها در طول هشتاد سال تکرار می شد .
احساس اش در باره ی بهار ، سرشار از اشتیاق و شوق بود .......
شب که در کنار بخاری هیزمی نشسته بودیم ، از خاطراتش حرف زد .
خاطراتی از گذشته ها .... اما ملالی در خاطرش حس نمی شد .
او معتقد بود که طبیعت با همه ی زیباییهایش همیشه در کنار ماست
.... و این ما هستیم که با غصه ها و حسرتهای خویش ، زیباییها را
نمی بینیم . در نظرش رفتن آدمها و مرگ عزیزان بخشی از قاعده ی
طبیعت بود ... درست مانند برگ ریزان و آمد و رفت فصلها !!
می گفت : باید یاد عزیزانمان را در دل زنده نگه داریم و آنها را با خاطرات
خوب شان به یاد آوریم .... همین و بس!
من نیز پس از این سفر کوتاه احساسم را در قالب یک فایل صوتی
بیان کرده ام ... لطفا اینجا را کلیک کنید !
داریه و دمبک از سازهای قدیمی اند که نواختن شان در آیینها و مراسم گوناگون
هنوز مرسوم است و معمولا مردم عادی ، بدون آنکه آموزشی فرا گرفته باشند
می توانند صدای این سازهای پوستی را درآورند .
ضرب این قبیل سازها در برخی مواقع هشدار دهنده است .... و در برخی مواقع
شادی آور و .... در برخی اوقات ، می تواند اندوه و رنجها و دلتنگی را نیز القا کند.
من نیز هر گاه که سرخوش و مسرورم ، یا دلتنگ و آشفته ، و یا چنانچه خواستم
خبری برسانم و هشداری بدهم ، بر داریه ام می کوبم .
یقین دارم که نوازنده ی چیره دستی نبوده و نیستم ! شما نیز همین مطلب را
می دانید . اما برای آنکه در سکوتی همیشگی نمانم و احساس مرده ای در
گور را پیدا نکنم ، هر از چند گاه داریه ام را به صدا خواهم آورد تا شما مهربانان
و خوبان بدانید که هنوز نفسی بالا و پایین می رود .
زندگی با همه ی زشتیها و بدیهایش ، همچنان خواستنی است . جذبه و کشش
دارد و ما را وسوسه می کند تا سکوت پیرامون خویش را که بوی مرگ می دهد ،
بشکنیم . شادمانم که در زندگی ام ، شما را یافتم و با شما آشنا شدم .
فکرش را بکنید !!!؟؟ اگر در دوره ی سلطنت آقامحمدخان قاجار به دنیا می آمدم
با چه کسانی می بایست ، دمخور می شدم ؟؟!
یا اگر در عهد ناصری بودم و سرنوشتم به دربار و اندرونی و بیرونی گره می خورد
وادارم می کردند تا به ملیجکها و اتابکها و زنان چاق و ابرو پیوسته و هزاران آدم
مفتخور و الدنگ ، احترام بگذارم و تحمل شان کنم .
پس شادمانم که شما در ردیف دوستان من هستید .... بی آنکه مزاحم و مصدع
یکدیگر شویم ، در آغوش اندیشه های هم میگرییم و می خندیم و می آموزیم و
از تنگنای روزها و شبهایی که معمولا از خاطره های خوب تهی است ، میگذریم!